Skip to content
دسته بندی:   کارآفرینی
زمان کل:   12   دقیقه
نویسنده:   دارن هاردی
خلاصه : 

چگونه مثل یک مدیرعامل مدرن، سازمان را رهبری کنیم؟

همه آنچه درباره رهبري مي‌دانيد، اشتباه است. چرا؟ چون آن را از پدر يا پدربزرگ‌تان آموخته‌ايد. شما تحت‌تاثير يک رهبر قرن بيستمي قرار گرفته‌ايد و نيازهاي رهبري در قرن بيستم کاملا متفاوت با قرن بيست‌ويکم بود. در قرن بيستم، همه‌چيز حول محور مجموعه نظامي-صنعتي بود: سوال نکن، آنچه مي‌گويم انجام بده، نه آنچه انجام مي‌دهم و چون من رئيسم، بايد اطاعت کني. ناخودآگاه، بدون اينکه حتي متوجه باشيد، اين الگوها همچنان رفتار شما را به‌عنوان يک رهبر هدايت مي‌کنند. تعجب مي‌کنيد چرا نمي‌توانيد ديگران را انگيزه دهيد، چرا نمي‌توانيد در آن‌ها اشتياق و انگيزه ايجاد کنيد، چرا نمي‌توانيد آن‌ها را به پيگيري، سخت‌کوشي، ثبات و تعهد وادار کنيد. دليلش اين است که شما ناخودآگاه الگوهاي آموخته‌شده را تقليد مي‌کنيد.

من زمان زيادي را با بزرگ‌ترين رهبران عصرمان گذرانده‌ام. در طول حرفه‌ام، که شامل مديريت سه شبکه تلويزيوني متمرکز بر موفقيت و انتشار مجله ساکسس بود، با بسياري از آن‌ها مصاحبه کرده‌ام. اکنون به هزاران مديرعامل، رهبران کسب‌وکار و افراد موفق در زمينه رهبري مشاوره مي‌دهم. به نظرم، رهبري مهم‌ترين مهارتي است که در قرن بيست‌ويکم به‌شدت مورد نياز است. در اين فرصت کوتاه، چند بينش کليدي را با شما به اشتراک مي‌گذارم.

اولين نکته اين است: بايد همه چيز را درباره موفقيت تغيير دهيد. تا به حال، موفقيت‌هاي‌تان نتيجه تلاش و مطالعه خودتان بوده است. نمرات خوب، شغل يا ترفيعي که به دست آورديد، همه به‌خاطر توليد و عملکرد شخصي‌تان بود. اما حالا بايد يک تغيير اساسي ايجاد کنيد. از اين به بعد، موفقيت شما ديگر به خودتان مربوط نيست، بلکه به ديگران بستگي دارد. من اين را به‌سختي آموختم. پدرم مربي فوتبال دانشگاه بود و در خانه ما، تنها راه دريافت عشق و توجه، موفقيت بود. اين باور در من نهادينه شد که بايد سخت‌کوش و موفق باشم. اما وقتي شروع به ساخت شرکت‌هاي رسانه‌اي‌ام کردم، متوجه شدم که بايد ياد بگيرم چگونه ديگران را به توليد وادار کنم. آن‌ها مثل من کار نمي‌کنند، مثل من فکر نمي‌کنند، مثل من ارتباط برقرار نمي‌کنند و انگيزه‌هاي‌شان با من متفاوت است. تمام مهارت‌هايي که تا آن زمان جمع کرده بودم، براي هدايت ديگران بي‌فايده بود. بايد مهارت‌هاي کاملا جديدي ياد مي‌گرفتم.

وقتي شروع به رهبري ديگران کردم، مثل ماهي بيرون از آب بودم. هدايت افرادي با شخصيت‌ها، انگيزه‌ها، روش‌هاي ارتباطي، پيشينه‌ها و فرهنگ‌هاي متفاوت، نيازمند مهارت‌هاي واقعي رهبري است. جک ولش، نماد کسب‌وکار قرن بيستم، به من گفت: «قبل از اينکه رهبر شويد، موفقيت به رشد خودتان بستگي دارد، اما وقتي رهبر مي‌شويد، موفقيت به رشد ديگران وابسته است». اين يک مجموعه مهارت کاملا متفاوت است. بايد از يک توليدکننده موفق به رهبري تبديل شويد که ديگران را به موفقيت مي‌رساند.

مشکل بزرگ بعدي اين است: همه آنچه درباره رهبري مي‌دانيد، اشتباه است. چرا؟ چون از پدر يا پدربزرگ‌تان آموخته‌ايد. 98 درصد رفتارهاي ما، نحوه ديدمان به خودمان، ديگران و جهان، از طريق مشاهده و تقليد از رهبران اطراف‌مان شکل گرفته است. شما تحت‌تاثير يک رهبر قرن بيستمي قرار گرفته‌ايد که نيازهايش با امروز کاملا متفاوت بود. قرن بيستم پر از ساختارهاي نظامي-صنعتي، فرمان و کنترل و سبک رهبري «چون من رئيسم» بود. ناخودآگاه، اين الگوها هنوز بر رفتار شما تأثير مي‌گذارند و باعث مي‌شوند نتوانيد ديگران را انگيزه دهيد يا به تعهد و سخت‌کوشي وادار کنيد.

نيازهاي رهبري در قرن بيست‌ويکم کاملا متفاوت است. اکنون پنج نسل مختلف در محل کار حضور دارند، از نسل خاموش تا نسل زد. زنان بيشتري در نيروي کار هستند، تنوع قوميتي افزايش يافته، جهاني‌سازي گسترش يافته و فناوري همه چيز را تغيير داده است. براي پاسخ به اين چالش‌ها، برنامه توسعه رهبري «سفر قهرمانان» را ايجاد کردم تا رهبراني مدرن تربيت کنم که هوش عاطفي، اثربخشي و توانايي رهبري انسان‌محور داشته باشند و بتوانند گروه‌هاي متنوعي از نظر جنسيت، نسل و قوميت را هماهنگ و به نتايج بزرگ برسانند.

اصل سوم و مهم‌ترين اصل رهبري که اغلب ناديده گرفته مي‌شود، رهبري با الگو است. ما گونه‌اي اجتماعي هستيم و با مشاهده و تقليد ياد مي‌گيرم. اين «ببين و انجام بده» است، نه «بشنو و انجام بده». رهبراني که فقط دستور مي‌دهند يا سعي در انگيزه‌دادن با سخنراني دارند، موفق نمي‌شوند. شما هميشه روي صحنه هستيد و ديگران شما را تماشا مي‌کنند. آيا يادداشت برمي‌داريد؟ آيا با دقت گوش مي‌دهيد؟ آيا از محصول استفاده مي‌کنيد؟ رفتار شما، نه حرف‌هاي‌تان، ديگران را شکل مي‌دهد. مردم به همان سرعتي حرکت مي‌کنند که رهبرشان حرکت مي‌کند. مثل يوسين بولت در المپيک که رقبا گفتند فقط سعي داشتند به او برسند. تيم شما هم بايد بگويد: «ما فقط سعي مي‌کنيم به رهبرمان برسيم».

چهارم، اگر مي‌خواهيد ديگران را انگيزه دهيد، قدرتمندترين ابزار شما ستايش و قدرداني است. مري کِي‌اَش گفته بود: «تنها چيز قوي‌تر از پول و جذابيت، ستايش و قدرداني است». مردم دوست دارند ديده و تاييد شوند. ناپلئون هم اشاره کرد که سربازان براي يک تکه روبان رنگي سخت مي‌جنگند. به‌جاي جستجوي ستايش براي خود، بايد ديگران را ستايش کنيد. نور را از خودتان برداريد و به تيم‌تان بتابانيد.

پنجم، رهبري، مسووليت بزرگي است. آينده، امنيت مالي و روياهاي افراد به شما وابسته است. اما اين يک فرصت باورنکردني هم هست. شما مي‌توانيد زندگي ديگران را تغيير دهيد، رفتارشان را بهبود ببخشيد و به آن‌ها کمک کنيد به اهدافي برسند که بدون شما ممکن نبود. اين بالاترين پاداش زندگي است: دانستن اينکه در زندگي ديگران تفاوت مثبتي ايجاد کرده‌ايد.

آخرين نکته؛ چرا شما نه؟ چرا شما نتوانيد رهبري تاثيرگذار باشيد که زندگي صدها يا ميليون‌ها نفر را تغيير دهد؟ ريچارد برنسون، با وجود ديسلکسيا و ترک تحصيل، صدها شرکت ساخت و زندگي ميليون‌ها نفر را تحت‌تاثير قرار داد. هوارد شولتز، از خانواده‌اي فقير، استارباکس را به يکي از موفق‌ترين برندهاي جهان تبديل کرد. کالين پاول، فرزند مهاجران جامائيکايي، با شروع متوسط، تاثير عميقي بر ميليون‌ها نفر گذاشت. من هم از کودکي ناکارآمد و بدون استعداد خاص آمدم، اما با رشد و توسعه شخصي به اينجا رسيدم. اگر من توانستم، شما هم قطعا مي‌توانيد.

راز تمرکز

يک توصيه مهم براي شما دارم. اين چالشي است که من هر روز با آن دست‌وپنجه نرم مي‌کنم. اگر مي‌خواهيد فردي موفق و برجسته باشيد، بايد هر روز با اين چالش روبه‌رو شويد و اين توصيه ممکن است به شما کمک کند.

اخيراً تيم من ايده‌اي مطرح کرد که واقعاً مشتاق دنبال کردنش بودند و ايده خوبي هم بود. اين ايده با ارزش‌هاي اصلي ما همخواني داشت، براي مشتريانمان مفيد بود، کاري بود که مي‌توانستيم انجام دهيم و احتمالاً بايد هم انجام مي‌داديم. همه‌چيز براي تيمم خوب به نظر مي‌رسيد. وقتي من اين ايده را بررسي کردم، تأييد کردم که بله، ايده خوبي است، با ارزش‌هاي اصلي ما همخواني دارد، براي مشتريانمان مفيد است، مي‌توانيم و شايد بايد آن را انجام دهيم، اما نمي‌توانيم. چرا؟ چون هزينه‌اش براي ما بيش از حد زياد است و نتيجه‌اش نسبت به هزينه کم است.

ما به‌عنوان يک تيم کوچک اما قدرتمند، بايد با دقت انتخاب کنيم که زمان، توجه و ظرفيت خلاقانه‌مان را به چه چيزي اختصاص دهيم. اين مهم‌ترين سرمايه ماست. متوجه شدم که تعداد افرادي که بايد براي اجراي اين ايده درگير شوند، زمان و انرژي که از آن‌ها مي‌گيرد و ميزان تأثير نهايي آن بر پيشبرد سه هدف اصلي، مأموريت و منظور ما، به‌اندازه کافي قابل‌توجه نيست. اگرچه اين ايده خوب بود، با مأموريت ما همخواني داشت و در توانمان بود، اما نمي‌توانيم آن را دنبال کنيم. نه اينکه نخواهيم، بلکه نمي‌توانيم.

اين يک نکته کليدي است. هزينه اين کار بيش از حد بالاست، نه فقط هزينه اجراي ايده، بلکه هزينه انجام ندادن کارهاي ديگري که مي‌توانند تأثير بزرگ‌تري داشته باشند و نتايج بهتري براي مشتريان و خودمان به ارمغان بياورند. پس نمي‌توانيم. متوجه اين موضوع شديد؟ مي‌بينيد که اين تمايز چقدر حياتي است؟ اين يک نبرد انتخاب‌به‌انتخاب است که بايد هر روز با آن مبارزه کنيم.

اجازه دهيد نقل‌قولي از استيو جابز فقيد، که به نظر من استاد تمرکز بود، بياورم. او بود که با تمرکز بي‌نظيرش، با کمترين تعداد محصولات و کوچک‌ترين بودجه تحقيق و توسعه نسبت به رقبا، با ارزش‌ترين برند جهان را از آستانه ورشکستگي نجات داد. استيو گفت: «مردم فکر مي‌کنند تمرکز يعني بله گفتن به چيزي که بايد روي آن تمرکز کنيد، اما اصلاً اين‌طور نيست. تمرکز يعني نه گفتن به صدها ايده خوب ديگر. بايد با دقت انتخاب کنيد. موفقيت يعني نه گفتن به هزار چيز.»

در تيم ما، شعار امسالمان «بزرگ‌تر، آسان‌تر» است. البته که مي‌خواهيم رشد کنيم. رشد يکي از ارزش‌هاي اصلي ماست، بهتر شدن هر روز، درست است؟ اما مي‌خواهيم اين کار را آسان‌تر انجام دهيم. هدفمان اين است که امسال، که سال قبلش رکوردي دو برابري نسبت به سال قبل‌تر داشتيم، دوباره دو برابر کنيم. اين هدف به‌خودي‌خود ديوانه‌وار است، اما مي‌خواهيم رسيدن به اهدافمان امسال حتي از سال گذشته آسان‌تر باشد.

چطور؟ چطور ممکن است؟ دريافتم که اين به سه عامل بستگي دارد: افراد، سيستم‌ها و انتخاب‌ها. الان دارم درباره انتخاب‌ها صحبت مي‌کنم. آنچه انتخاب مي‌کنيد انجام دهيد يا ندهيد، نتايج و سبک زندگي شما را تعريف مي‌کند. آنچه به تيم خود اجازه مي‌دهيد انتخاب کنند يا نکنند، موفقيت شرکت شما و رسيدن به اهداف و مأموريتتان را تعيين مي‌کند. به‌سادگي، شما انتخاب مي‌کنيد، و سپس اين انتخاب‌ها شما را مي‌سازند و زندگي‌تان را شکل مي‌دهند.

من شما را تشويق مي‌کنم که عاقلانه انتخاب کنيد. خيلي وقت‌ها بايد بگوييد: «هي، اين ايده عالي است، مي‌توانيم انجامش دهيم، بايد انجامش دهيم، همه‌مان دوست داريم انجامش دهيم، اما نمي‌توانيم.» اين در زندگي شخصي‌تان هم صدق مي‌کند. اغلب بايد بگوييد: «هي، دوست دارم دور هم جمع شويم، بايد دور هم جمع شويم، دلم مي‌خواهد، اما نمي‌توانم.» اهداف، مأموريت و تمرکز من روي مقصودم باعث مي‌شود که نتوانم.

اميدوارم اين به شما هم مثل من کمک کند. پس امروز برويد و به دنيا بگوييد نمي‌توانيد، تا بتوانيد کارهايي را انجام دهيد که واقعاً بايد انجام دهيد تا زندگي‌اي داشته باشيد که براي آن خلق شده‌ايد.