هرگز نباید برای حضور در پادکست پول بدهید
بین پرداخت هزینه برای دیدهشدن درست و دادزدن در یک اتاق آکوستیک، مرزی باریک وجود دارد.
جو پروکوپیو
هی شارلاتانها: اینهمه برای من دعوتنامه نفرستید تا به پادکستهای تجاری قلابی و پولیتان بیایم.
ببینید، من برای حضور در پادکستهای مختلف دعوتنامههای زیادی دریافت میکنم. اما شما هم مثل من میدانید که آنقدر پادکست وجود دارد که این موضوع حتی تعریف از خود نیز به شمار نمیرود. مثل این است که بگویید «من هرزنامههای زیادی دریافت میکنم». چون این مسئله تنها نتیجه بودن نام من در اینترنت است و همه اینها تقصیر خودم است.
من هرگز این دعوتنامه رو قبول نمیکنم اما آنها را میخوانم - و گاهی اوقات اگر وبسایت داشته باشند به سراغ وبسایت آنها میروم. چون طرفدارشان هستم. من بهعنوان بنیانگذار یک استارتاپ قدیمی و سازنده سی لیست کاملاً مجذوب حالوهوای تجاری خلاقانه این افراد و تلاشهایشان هستم. من پادکست سازی را امتحان کردهام. کارم در آن خوب بود (به یوتیوب بروید، لینک پادکستم را نمیدهم). اما کار سختی است و بیایید واقعیت را قبول کنیم، نتیجه چندانی ندارد.
مثل نوشتن است. درست میگویم ویراستار؟
بنابراین، بههرحال خیلی راحت میشد فهمید که دعوتنامههای پادکستهای قلابی کلاهبرداری نیستند بلکه چیزی هستند که یک تاجر هرگز نباید به آنها توجه کند مگر اینکه بخواهد پولش را آتش بزند.
منظورم این است که اگر جنون آتشزدن دارید ایرادی ندارد. در غیر این صورت، پرداخت پول برای مهمانشدن در یک پادکست تجاری مزخرف فقط از لحاظ هیجانی نتیجه عایدتان میکند.
خریدن «مشتریان احتمالی»
بله میدانم که در مطبوعات برای اینکه عبارت مشتری احتمالی (Lead) با سرب که معنی دیگر این واژه است اشتباه گرفته نشود، برای اشاره به مشتریان احتمالی آن را بهصورت lede مینویسند. این جناس است و جناس خوبی هم نیست. من فقط با اشاره به دریافت بیوقفه دعوتنامههای پادکستی نخبگان فخر فروختم بعد با فضیلتنمایی گفتم که زمانی را صرف بررسی حالوهوای آنها میکنم، همه اینها را گفتم تا به این واقعیت برسم که من بسیاری از این دعوتنامهها را میخوانم. و 99 مورد از 100 مورد آنها شخصاً به دست افراد خوبی نوشته شدهاند که به نظر میرسد به کارشان علاقه دارند.
برایشان احترام قائلم.
اما از هر صدتای این دعوتنامهها یکی از آنها بودار است (و شما باید آن را بو بکشید زیرا هرگز رکوپوستکنده نمیگویند که پولتان را میخواهند).
اولین نشانه این بود که آنها به من گفتند چقدر تحتتأثیر کاری قرار گرفتهاند که در لینکدینم با شرکت زیر نظرم انجام میدهم و درعینحال به این فکر میکنم که میخواهم بعداً چه کنم. درواقع این روزها دعوتنامههای مزخرف زیادی روانه آن شرکت میشود. آن شرکت اکنون فقط یک خانه شرکتی برای نوشتههای من و خبرنامه خصوصی (بهسرعت درحالرشد!) من است. نوشتههای من تضمینکننده جذب مشتریان بالقوه، جذب توسعهدهندگان خارجی و کاشت درخت بهازای هر مشتری جدید است.
این مورد آخر را از خودم در نیاوردم.
پول خواهید داد. بله پول خواهید داد
دومین نشانه این بود که هیچگونه گفتگو برای آشنایی لازم نبود، فقط لازم بود جواب مثبت بدهم و رزرو شوم.
یا رزرو هستم؟
من کار خودم را کردم و آنها را در اینترنت جستجو کردم. عجیب بود. هیچ لینک وبسایتی در ایمیل نبود و آدرس اینترنتی فرستنده ایمیل سروری بود که صرفاً ایمیل میفرستاد و وبسایت نبود. فکر کردم که اینها فقط از روی بیدقتی بوده است.
یا اصلاً بیدقتی بود؟
مجبور شدم وبسایت را بهصورت دستی پیدا کنم و بعد آن را زیرورو کنم و وبسایت عمدتاً شامل انبوهی از توضیحات محبتآمیز اما به نحوی غمانگیز مشابه با توضیحات هر اپیزود همراه با عکسهای عمدتاً حرفهای از مهمان و قطعاً موضوعات مبهم و همراه با کلمات باب روز بود.
به سراغ بخش «درباره ما»، «تماس با ما» و در واقع تمام بخشهای وبسایت رفتم. و با خودم فکر کردم «چه عجیب است، چرا باید بخش «اگر او اینجا بود» وجود داشته باشد که برای مهمانان پادکست است تا پادکست را بررسی کنند».
خبری از فهرست قیمت یا چیزی شبیه به آن نبود و باز هم، اگر بخواهم برایتان دقیق توضیح بدهم، شما آنها را پیدا خواهید کرد و آنها شایسته توجه نیستند. فقط یک بخش تشکر کوتاه از افرادی بود که به پادکست آنها کمک کرده بودند. اینها شواهد مجزا هستند. کنار هم گذاشتن شواهد را به خودتان واگذار میکنم.
دیدهشدن درست بهجای اتاق پژواک
وقتی موضوع دعوت به پادکست را با یکی از بچههایم که سال آخر دبیرستان است در میان گذاشتم، او فوراً آن را به تعداد زیاد دعوتهایی ربط داد که برای حضور در فلان یا بهمان نشریه از او به عمل میآید و معمولاً کلمه «افتخار» در جایی از این دعوتنامهها به چشم میخورد و آنها درازای حدود صد دلار یا چیزی در همین حدود یک لوح تقدیر و یک نسخه چاپی رایگان از نشریه را میدهند.
آهان یادم آمد. مثل همه بخشهای ناامیدکننده زندگی، این ماجرا هم از دبیرستان شروع میشود و هیچوقت پایان ندارد.
و این احتمالاً مثال بهتری از «تله» است. شما برای دیدهشدن در نشریهای که هیچکس هرگز نمیخواند پول میدهید. رفیق، حتی افراد دیگری که در آن نشریه حضور یافتهاند آن را نمیخوانند. آنها نشریهشان را میگیرند تا اسمشان را ببینند و کمی احساس رضایت کنند و بعد آن را در قفسه کتاب میگذارند.
اشکالی ندارد. من از خریدن حق نامگذاری یک ستاره یا چیزهایی ازاینقبیل گله نمیکنم. این چیزها جالب هستند.
اما میدانی قضیه چیست. به مردم بگو که چهکار میکنی. به آنها بگو که این فقط یک حضور تبلیغاتی مهم است.
قطعاً بینهایت راه درست برای دیدهشدن کسبوکارتان وجود دارد. اگر وجود نداشت، انجام کارهایی ازاینقبیل ممکن نبود و این مرا عصبانی میکند چون باعث میشود اعتمادسازی و اثبات درستی در روابط درست حامی - محتواساز که ارزش حمایت مالی دارند بسیار دشوارتر شود که مسلماً من بهعنوان یک بنیانگذار باسابقه شرکت نوپا و خالق سی لیست مسلماً روی آن سرمایهگذاری کردم. بنابراین خیلی ساده بگویم: برای فروش محصولتان پول خرج کنید، بله. اما هیچوقت پول ندهید تا خودتان محصول باشید.