
چگونه بحران اقتصادی را به فرصت کارآفرینی تبدیل کنیم؟
ترجمه: حسین یاغچی
ریموند آرون: جان دانشمندترین مرد امروزی است. احتمالا وقتی این را میگویم سرخ میشود. اما او قبل از ورود به مدرسه حرفهای در کالج کایروپراکتیک تگزاس، فقط برای کشف جهانیترین اصول زیربنای ماهیت واقعیت و وجود انسان، هشت مجموعه دایرهالمعارف کامل از جمله دایرهالمعارف بریتانیکا داشت. او به 299 رشته مختلف از جمله ریاضیات، فیزیک هستهای، زیستشناسی، اقتصاد، فیزیولوژی، روانشناسی، جامعهشناسی، کیهانشناسی و… علاقهمند است و در این حوزهها دانشمندترین است. او شگفتانگیزترین فردی است که تا به حال دیدهام. او ستاره فیلم «راز» بود و با من در شورای رهبری تحولآفرین حضور دارد. هر بار که او را میبینم افتخار میکنم. من تو را در آغوش مجازی بزرگم میگیرم جان! و نمیخواهم بیشتر وقت بگذارم و تو را معرفی کنم. میخواهم مخاطبان از نبوغ تو لذت ببرند. بفرمایید!
جان دمارتینی: [میخندد] باشه.
سلام به همه. من جان هستم. فکر کنم امروز حدود نیمساعت برای صحبت با شما وقت دارم و به نظر میرسد که ممکن است پایان ارائه پل را مختل کنم، نمیخواهم در پیام مهم او اختلالی ایجاد کنم.
پل اوماهونی: نه، جان، من بحثم را تمام کردم، همهچیز انجام شد.
جان دمارتینی: باشه. پس عالی است، من مطمئنا ترجیح میدهم سخنان پایانی شما را به هم نزنم پل، زیرا میدانم که چگونه است. متشکرم.
فکر میکنم از من خواسته شده تا امروز کمی در مورد رفاه و رفاه مالی صحبت کنم و معتقدم که این برای موضوع اجلاس مناسب است.
ریموند آرون: بله، لطفا در مورد ذهن صحبت کنید و اینکه چگونه میتوانید ذهن خود را سازماندهی کنید تا موفق فکر کنید و آنچه واقعا دوست دارید را در زندگی جذب کنید یا در دو کلمه، لطفا در مورد آگاهی و تجلی رفاه صحبت کنید.
جان دمارتینی: کاری که میخواهم انجام دهم این است که بخشی از داستان خود و برخی اصول عملی و مراحل عملی را به اشتراک بگذارم که فکر میکنم برای کسانی که میخواهند زندگی مرفهتری داشته باشند مفید باشد. تا 27سالگی فردی نسبتا سختکوش بودم. در کارکردن و کسب درآمد برای «چیزها» کوشا بودم. کتاب، دوچرخه، ماشین، لباس، مسافرت و «چیزهای» دیگر میخریدم. عمدتا مواد مصرفی میخریدم که ارزش آنها کاهش مییابد. تا اینکه در 27سالگی فردی که از نظر مالی باهوشتر از من بود وارد دفترم شد و به نوعی بیدارم کرد که زندگی مالی و مسیر من تغییر کرد. این فرد به من کمک کرد تا متوجه شوم که اگر به خرید چیزهای مصرفی ادامه دهم که ارزششان کاهش مییابد، بیشتر عمرم را به عنوان بردهای برای پول کار خواهم کرد؛ و جرقهای در ذهن من روشن شد. متوجه شدم که مایل هستم تفاوت میان دارایی و ماده مصرفی و بدهی استهلاکپذیر را بفهمم. من یک سوال از خودم پرسیدم و بر اساس جوابم به آن تصمیم گرفتم: آیا واقعا میخواستم از نظر مالی مستقل باشم؟ من تا آن لحظه فانتزی استقلال مالی را داشتم، اما زندگی من پیشرفت واقعی به سمت آن را نشان نمیداد. با وجود اینکه در سخت کارکردن و کسب درآمد عالی بودم و از این راه لذتبخش میتوانستم فورا پیشرفت کنم، باز هم پول بیشتری نداشتم. باید فعالانه برای پول کار میکردم و هیچ ایرادی در این کار وجود ندارد، زیرا انجام کاری با معنای عمیقتر، کمک به زندگی مردم، بخشی از مسیر رفاه است، اما انجام آن به این دلیل که مجبور هستید، کاملا متفاوت از انجام آن به این دلیل است که دوستش دارید.
کسب درآمد و ثروتاندوزی دلایل باکیفیت و معنادار زیادی دارد. نه فقط به این دلیل که خواهان سبک زندگی فانتزی یا تجملاتی هستید، بلکه به این دلیل که میتوانید با آن ثروت کاری انجام دهید که واقعا معنادار و سازنده باشد. همچنین میتوانید کاری را که دوست دارید انجام دهید، بدون آنکه مجبور به انجامش باشید؛ این کار را صرفا به این دلیل انجام میدهید که عاشق انجام آن هستید. زیرا پول بدون معنا میتواند به فساد منجر شود، اما پول بامعنا میتواند به انساندوستی بینجامد.
بنابراین در 28سالگی، زمانی که این آقا وارد دفتر من شد و آگاهی جدیدی را ایجاد کرد، به شکلی ناگهانی به من در مسیر مالی جدیدم کمک کرد، مسیری که با برنامهریزی مالی درستتر و منطقیتر شروع شد. این اولین بار در زندگیام بود که واقعا از نظر مالی متعهد شدم. من با نوعی فانتزی مبهم و مرفه در مورد اینکه به نوعی قرار است روزی ثروتمند شوم زندگی میکردم، اما واقعا شفاف و واقعگرا نبودم. بله، من کتابهای زیادی برای رفاه آماده کرده بودم که اندکی هم بیاساس بودند، اما هیچ چیز واقعا عملی وجود نداشت که مرا واقعا پاسخگو و متعهد کند.
بنابراین زندگی مالی من در آن روز تغییر کرد. نمیخواهم به شما پز بدهم. میخواهم چیزی را به شما ارائه دهم که عملی، اساسی و معنادار باشد و میخواهم بگویم که این 10 مرحله عملی که میخواهم به شما ارائه دهم، مسیر مالی من را تغییر و به من اجازه دادند که زندگی مرفهی داشته باشم. سبک زندگی که امروز دارم به خاطر همین 10 مرحله است. این چیزی نبود که بلافاصله و یکشبه اتفاق بیفتد. این چیزی بود که برای آن صبر و شکیبایی کردم. اما ارزش این انتظار را داشت. بنابراین اگر این 10 مرحله عملی را یادداشت کنید، برای من بسیار لذتبخش خواهد بود که بدانم اکنون آنها را به شما منتقل کردهام.
پس 10 مرحله عمل ضروری وجود دارد که اگر آن را سرلوحه خود قرار ندهید، احتمالا هنوز واقعا تعهدی به استقلال مالی واقعی ندارید.
من در سال 2013 در یک همایش در مورد موفقیت در آفریقای جنوبی صحبت کردم. پنج هزار نفر در این همایش شرکت داشتند و از آنها پرسیدم: «چند نفر از شما دوست دارید از نظر مالی مستقل باشید؟ لطفا دستهایتان را بالا بیاورید.» بلافاصله همه هیاهو برپا کردند و دستهایشان بالا رفت. بعد گفتم: «عالی است! حالا، چه تعداد از شما از نظر مالی مستقل هستید، یعنی درآمد غیرفعال شما از درآمد فعالتان بیشتر است و دیگر مجبور نیستید کار کنید و مقدار زیادی ذخیره و درآمد غیرفعال دارید که خودبهخود به دستتان میرسد؟» دستهای همه به جز هفت نفر پایین رفت.
بنابراین همه تصور میکردند که از نظر مالی آزاد هستند، اما تنها هفت نفر در واقع ادعا کردند که به آن رسیدهاند. سپس از آنها خواستم در تکهای کاغذ یادداشت کنند که اگر همین الان 10 میلیون دلار به آنها بدهم (که برای حداقل استقلال مالی متوسط کفایت میکند)، 10 اقدامی که بلافاصله انجام میدهند چیست؟ آنها سعی کردند به سرعت این 10 اقدام را بنویسند. خیلی زود همه اقدامات خود را نوشتند و یک دقیقه بعد گفتم «ایست» و ادامه دادم: «آنچه نوشتهاید را به فرد سمت چپ خود بدهید و از او بخواهید محاسبه کند که چه میزان از 10 میلیون دلار هنوز در داراییهایی است که میتواند برای شما کار کند و چه مقدار برای مواد مصرفی هزینه شده است که ارزش آنها کاهش مییابد؛ مقادیر هزینهشده برای مواد مصرفی بین 20 تا 80 درصد از پولی بود که به تازگی در اختیار آنها قرار گرفته بود. ذهن آنها به مواد مصرفی تمایل داشت و بلافاصله ماشین رویایی، سفر رویایی، قایق رویایی و لباسهای رویاییشان را خریدند، مواد مصرفی با قیمتهای بالایی خریداری کردند که ارزششان کاهش پیدا میکرد و تنها تعداد انگشتشماری از افراد با خرید داراییهای واقعی ثروتآفرین یا سودآور، سود سهام یا داراییهای مولد سود سرمایه، ارزش 10 میلیوندلاری خود را افزایش دادند یا ارزش پول را بالاتر بردند.
سپس به آنها توضیح دادم که اگر در سلسلهمراتب ارزشهایشان، ارزش بیشتری برای خرید داراییهایی نداشته باشند که انباشته میشوند و ارزش پایدار واقعی ایجاد میکنند که برای آنها مفید است و همچنان به دنبال مواد مصرفی با رضایتبخشی آنی باشند که ارزش آنها کاهش مییابد؛ تواناییشان برای افزایش استقلال مالی و رفاه پایدار تضعیف خواهد شد.
این قضیه برای شرکتکنندگان شوکهکننده بود، زیرا اکثر آنها در یک فانتزی زندگی میکردند و به جای انباشت تدریجی ثروت پایدار، طرحهای ثروتمندشدن سریع و راهکارهای فوری را دنبال میکردند. در آن موقعیت، توجه آنها را جلب کردم. و سپس آنچه قرار است با شما به اشتراک بگذارم را برای ایشان مطرح کردم. چیزی که آن مرد با من در میان گذاشت، مسیر سرنوشت مالی من را تغییر داد. من امروز از نظر مالی بسیار مستقل هستم و دلیل این امر، همان سخنانی است که آن مرد با من به اشتراک گذاشته است.
لطفا این 10 مرحله اقدام مهم را یادداشت کنید.
انجام این 10 مرحله کاملا ضروری است تا بدانید که آیا قصد دارید از نظر مالی وابسته باشید یا خیر. وقتی آنها را فاش میکنم ممکن است برای شما خستهکننده به نظر برسند. اما همانطور که یک فرد عاقل (که بعدا مربی مالی نیز شد) زمانی به من گفت، اگر خستهکننده باشد، احتمالا از نظر مالی در مسیر درستی قرار دارید و اگر هیجانزده یا به نحوی غیرمنطقی پرشور هستید، احتمالا احساسات شما را کور کردهاند و در شرف خروج از مسیر صحیح هستید. دلیل این امر آن است که افرادی که دارای احساسات بسیار افراطی هستند، عموما پول را به خوبی مدیریت نمیکنند. وارن بافت زمانی اظهار داشت: «تا زمانی که نتوانید احساسات خود را مدیریت کنید، انتظار مدیریت پول خود را نداشته باشید.» زیرا احساسات غریزی ثروت را تضعیف میکند، در حالی که استراتژیهای عینی آیندهنگر و درک واقعی احتمالات به تولید ثروت کمک میکند.
شماره یک از 10 مرحله اقدام این است که دقیقا کل دارایی فعلی خود را محاسبه کنید.
من از اینکه میدیدم بسیاری از افراد حاضر در آن همایش معنای دارایی واقعی را نمیدانستند، شگفتزده شدم. داراییها سرمایهگذاریهایی هستند که واقعا برای شما کار میکنند، در نهایت هزینهای ندارند، اما در واقع برای شما درآمد دارند. بنابراین، به عنوان مثال خرید سهام شرکتهایی باکیفیت، بادوام و خدمترسان، که در واقع ارزش آنها در طول زمان در سود سرمایه و ارائه یا سرمایهگذاری مجدد سود سهام افزایش مییابد، یک دارایی است، خرید املاک و مستغلات که در واقع دارای سود سرمایه هستند و درآمد اجاره را برای شما فراهم میکنند، نیز یک دارایی است تا زمانی که به روشهای دیگر برای جبران سود، دارایی مستهلککننده نباشد. داراییهای واقعی خریداری کنید.
پس اقدام شماره یک این است که تمام داراییهای خود را محاسبه کنید و دقیقا بدانید کجا هستند و جدول مالی خود را تنظیم کنید. پول از طریق اقتصاد در گردش است؛ چه برای کسانی که برای تولید ثروت مالی کمترین ارزش را قائل هستند و چه برای افرادی که بیشترین بها را به آن میدهند. ثروت از کسانی که کمترین نظم را در مورد مدیریت پول دارند، به کسانی منتقل میشود که بیشترین نظم را در مورد آن دارند و از کسانی که کمترین یقین را دارند، به سوی کسانی جریان مییابد که بیشترین قطعیت را در مورد آن دارند. بنابراین عاقلانه است که اطلاعات دقیق داشته باشید و نسبت به جایگاه فعلی خود اطمینان حاصل کنید. اگر نمیدانید کجا هستید، کجا میروید و چگونه میخواهید به آنجا برسید، به احتمال زیاد نمیتوانید به آنجا برسید. این مسیر شبیه مسیر یک راننده اوبر است. اگر سوار شوی و بگویی نمیدانم از کجا میآیم، نمیدانم کجا میروم، راننده نمیداند چگونه به آنجا برود. پس عاقلانه است که بدانید کل دارایی شما چقدر است. بنابراین تمام داراییهای آشکار و پنهان خود را جمع کنید. من دقیقا از همان روز تاریخی در 27سالگی این کار را انجام دادهام و از همان موقع برایم شفاف بوده است که به لحاظ مالی چه جایگاهی دارم و مجموع داراییهایم چه میزان است.
قبل از آن لحظه فکر میکردم نمیخواهم بدانم، زیرا کمی ناراحتکننده بود، زیرا جوان بودم و در آن زمان بدهیهای معوقه زیادی داشتم. سپس در مورد اقدام شماره یک به شفافیت رسیدم و جدول مالی خودم را مرتب کردم. من همه داراییهایم را مد نظر قرار دادم و برای هر کدام یک پوشه درست کردم، بنابراین دقیقا میدانستم کجاست و آن پوشهها را از آن روز به بعد و در نهایت از زمان ظهور رایانهها در سال 1984، این پوشهها را روی رایانه بهروزرسانی کردم.
مرحله دوم از 10 مرحله این است که محاسبه کنید مجموع همه بدهیهای شما چقدر است و دقیقا چه بدهیهایی دارید؟ در مورد من این بدهیها شامل وام دانشجویی، وام تجاری، رهن خانه، وام خودرو، وام مبلمان و… بود. عاقلانه است که بدانیم آنها در واقع چه هستند و مجموع آنها چقدر است؛ و عاقلانه است که دقیقا بدانیم پرداختها و کل مبالغ معوق چقدر است. عاقلانه است که این مقادیر را در ذهن خود روشن کنید، زیرا کسانی که ایدهها و افکار مبهم و نامطمئنی دارند، به سادگی بر بازی پول تسلط نخواهند داشت. به این ترتیب، دو مورد اول کل داراییها و بدهیهای شما هستند.
مرحله شماره سه، محاسبه این است که کل داراییها منهای کل بدهیها یا کل ارزش خالص دارایی شما چقدر است؟ ضروری است که بدانید در حال حاضر با مجموع دارایی خالص خود کجا قرار دارید. الان کجایید؟ مجموع داراییها منهای کل بدهیهای شما چقدر است؟ واقعا در این لحظه از نظر مالی کجا قرار دارید؟ قرار نیست به خودتان دروغ بگویید. قرار نیست این عدد را تحریف کنید. قرار نیست در آن اغراق کنید یا آن را به حداقل برسانید. قرار است واقعبین باشید. زیرا عینیت چیزی است که به یقین و اطمینان منتهی میشود.
اگر به سمتتان بیایم و بگویم: تو همیشه خوب هستی و هرگز بدجنس نیستی. تو همیشه مهربان هستی و هرگز ظالم نیستی. تو همیشه مثبت هستی و هرگز منفی نیستی. تو در همه ابعاد خوب هستی، نه دارای ویژگیهای مثبت و منفی. شما به طور شهودی بر طرف مخالفی تامل خواهید کرد که من نادیدهاش گرفتهام و با تصور آن در مورد ارزیابی من دچار تردید میشوید. اگر دقیقا برعکس به شما بگویم: تو همیشه بدجنس هستی و اصلا خوب نیستی. همیشه بیرحمی و هرگز مهربان نیستی…؛ باز هم شهود شما این ارزیابی را خدشهدار میپندارد. اما اگر بگویم گاهی یک طرف هستید و گاهی طرف دیگر، ذهن شما نسبت به ارزیابی متعادلتری اطمینان پیدا میکند. این ذهنیت همراه با سوگیری است که موجب عدم قطعیت میشود و عینیت همراه با تعادل است که به یقین میانجامد. یقین شامل بخش پیشپیشانی قشر مغز و مرکز اجرایی آن میشود. اما آمیگدال زیرقشری شما هرگز به شما اطمینان نمیدهد. آمیگدال، یا مرکز امیال، فقط انگیزهها و غرایز غیرمنطقی را در اختیار شما قرار میدهد و همچون حیواناتی عمل میکند که هنگام جستوجوی طعمه و دوری از شکارچی از آن استفاده میکنند؛ حیواناتی که به ندرت ثروتمند میشوند. این مرکز اجرایی پیشین مغز است که صبر و آیندهنگری، بصیرت، برنامهریزی استراتژیک و اجرای اقدامات را فراهم میکند و دارای نظم و انضباط واقعی و خودگردانی و چشمانداز طولانیمدت و فضا و افقهای زمانی گسترده مرتبط با ثروت است. پس باید دقیقا بدانید که با توجه به ارزش خالص دارایی فعلی خود در چه موقعیتی هستید.
اقدام شماره چهار این است: درآمد غیرفعال سالانهای که واقعا متعهد به دریافت آن هستید تا سبک زندگی خود را بر اساس مجموع سرمایهگذاریهای خالص داشته باشید، دقیقا چقدر است؟ بعنی مجموع درآمد غیرفعال سالانهای که میخواهید با آن زندگی کنید دقیقا چقدر است. من، در آن زمان در 27سالگی، در واقع بدهیها و وامهای بیشتری نسبت به دارایی داشتم و در آن زمان فکر میکردم میخواهم با 100 هزار دلار در سال زندگی کنم. در سال 1982، وقتی 27 سال داشتم، به نظر میرسید که درآمد غیرفعال ششرقمی مناسب باشد. اما امروزه این میزان کافی نیست و این مقدار پول در آن زمان، معادل 5/0 میلیون دلار پول امروزی با ترکیب و تورم است. بنابراین من حداقل 100 هزار دلار را به عنوان درآمد غیرفعال سالانه مورد نظر خود در نظر گرفتم و الان این مبلغ برای من واقعا به طرز مضحکی پایین به نظر میرسد؛ اما در آن زمان، مناسب به نظر میرسید. امروز حدود 40 هزار دلار در ماه است. آن موقع به نظر خوب میرسید. گفتم بسیار خب! این چیزی است که میخواهم با آن زندگی کنم.
به این ترتیب، اکنون میدانستم که هدفم چه بوده است و این خوب و شیک بود که یک هدف تعیین کنم، اما آیا واقعا صادقانه به آن هدف متعهد بودم؟ این پرسش دیگری است که باید با آن روبهرو میشدم. اما هدفم را از آنجا شروع کردم. مشاور مالی در آن لحظه مرا به آن عدد متعهد میدانست. اگر شما خود را مسئول و متعهد نمیدانید، به این معنی که تعادلی در ذهن خود ایجاد کنید که در واقع چه چیزی برای رسیدن به چنین هدفی لازم است، یعنی دقیقا نمیدانید در حال حاضر کجا هستید و قصد دارید به کجا بروید، احتمالا ابهام خواهید داشت و دستاوردهای کارآمد در چنین شرایطی کمتر محتمل است. هنگامی که درباره هدف یا نتیجه مالی سالانه و غیرفعال خود به وضوح تصمیم گرفتم، به مرحله اقدام شماره پنج هدایت شدم.
اقدام شماره پنج این بود که میانگین نرخ بهره را محاسبه کنم که فکر میکنم میتوانم با دانش فعلی اما روبهرشد خود از سرمایهگذاری، از سرمایهگذاری نقدی یا ذخایر بازار پول تا اوراق بهادار، اوراق قرضه شهرداری گرفته تا اوراق قرضه شرکتی، به سادگی این میزان را محاسبه کنم. این محاسبه شامل سهام بزرگ و سهام خاص یک شرکت تا سهام با سرمایه متوسط، سهام با سرمایه کوچک تا سهام کوچک در تمام طبقات مختلف سرمایهگذاری در شرکتها یا املاک و مستغلات میشود. با دانش سرمایهگذاری خود معتقدم که میتوانم سالانه به طور محافظهکارانه و غیرفعال از مجموع داراییهایم که قرار است انباشته شود، درآمد کسب کنم.
در عین حال که این سوال را از خود میپرسید، مراقب باشید که قرار نیست در مورد کاری که فکر میکنید میتوانید انجام دهید، زیادهروی کنید. در واقع عاقلانهتر است که محافظهکار باشیم و از پیشبینیهای واقعبینانه الهام بگیریم و بر آنها غلبه کنیم و برعکس. عاقلانهتر است که انتظارات واقعبینانه داشته باشید تا اینکه غیرواقعبین باشید و مغلوب و افسرده شوید. زیرا بسیاری از اوقات، افراد انتظارات بیش از حد دارند، بنابراین ممکن است نتایج پایینتر از این انتظارات باشد و باعث ناکامی نابخردانه شود. بنابراین در واقع فهمیدن اینکه واقعا چقدر فکر و احساس میکنید میتوانید از سرمایهگذاریهای غیرفعال خود درآمد کسب کنید، عاقلانه است. من یک عدد معقول و محافظهکارانه را انتخاب میکنم، مثلا هشت درصد- میانگین نوسان بازار در طول زمان.
مرحله بعدی اقدام یا شماره شش، محاسبه این مورد است که میانگین نرخ تورم سالانهای که بنا بر گزارش بانک مرکزی با آن روبهرو هستید چقدر است؟ این میانگین نرخ تورم باید حداقل در یک دوره 25ساله یا بیشتر محاسبه شود، زیرا در دهه 80 نرخهای دورقمی وجود داشت و از آن زمان به بعد، تنها نرخهای تورم تکرقمی وجود دارد. اما عاقلانه است که محافظهکار باشیم و در بازه طولانیتری فکر کنیم. فرض کنید این میانگین سه درصد است.
به این ترتیب، اکنون شماره پنج را دارم، سودی که به طور غیرفعال به دست آوردهام یا احتمالا به دست میآورم و عدد شش را تعیین کردهام، محتملترین نرخ تورمی که در مقابلم قرار دارد و حالا معنای این اعداد را میدانم.
گام بعدی، اقدام شماره هفت، این است که بدانم مقدار پول یا داراییهای پساندازشده و سرمایهگذاریشدهای که به عنوان ارزش خالص کل نیاز دارم چقدر است تا متوسط نرخ بهره هشت درصد را در مقابل نرخ تورم متوسط سه درصد به دست بیاورم، تا ارزش دلار درآمد غیرفعال سالانه برایم مشخص شود. من واقعا برای شماره چهار تلاش میکنم؛ 100 هزار دلار در سال؟
فرض کنید من 100 هزار دلار در سال میخواهم و هشت درصد آن میانگین نرخ بهره غیرفعال واقعی و سه درصد میانگین نرخ تورم است که در مقابل بازدهی من کار میکند. این مقادیر در کل پنج درصد به من سود میدهد. بنابراین من پنج درصد را برمیدارم و آن را بر 100 درصد تقسیم و سپس بر 20 تقسیم میکنم. سپس 20 را میگیرم و 100 هزار دلار را در 20 ضرب میکنم و این به من امکان میدهد دقیقا بدانم امروز به چه چیزی نیاز دارم؛ یعنی دو میلیون دلار برای استقلال مالی امروز.
اگر کل دارایی خالص من دو میلیون دلار ارزش داشت که هشت درصد سود مرکب، منهای سه درصد تورم بر آن اعمال میشد و به این ترتیب، پنج درصد خالص داشتم، به هدفم میرسیدم. این بدان معناست که من پنج درصد از دو میلیون دلار را دریافت خواهم کرد که 100 هزار دلار در سال است. پس از نظر مالی مستقل خواهم بود. 100 هزار دلار در سال به صورت غیرفعال از سرمایهگذاریهایم حاصل میشود؛ یعنی اگر بتوانم میانگین آن را با تمام نوسانات بازار بین تمام سرمایهگذاریهایم به دست بیاورم. اگر این کار را انجام میدادم، آنوقت دقیقا میدانستم که برای چه چیزی تلاش میکنم، یعنی دو میلیون دلار در حال حاضر. اکنون میدانم کجا هستم و میدانم که در تلاشم تا به کجا برسم. و میدانم که برای دستیابی به آن مجموع دارایی خالص به چه چیزی نیاز دارم. اما اکنون باید بدانم کسری بودجه چیست.
اقدام شماره هشت این است که کسری بودجه شما بین ارزش خالص فعلی (#3) و کل ارزش خالص مورد نظر و مورد نیاز (#7) چقدر است؟ بنابراین اگر کل دارایی خالص فعلی من منفی باشد، امروز به بیش از دو میلیون نیاز دارم. اگر مثبت باشد، امروز کمتر از دو میلیون نیاز دارم. باید بدانم که کسری بین ارزش خالص فعلی من و کل دارایی خالص مورد نظر من که برای آن تلاش میکنم چقدر است. بنابراین اگر دارایی خالص 100 هزاردلاری منفی داشته باشم و به دو میلیون دلار نیاز داشته باشم، در واقع به 1/2 میلیون دلار نیاز دارم که در حال حاضر آن پنج درصد خالص را به دست بیاورم تا نتیجه دلخواهم را به دست بیاورم.
استقلال مالی یک فانتزی مبهم نیست. مبتنی بر امید و دعا نیست. یک توهم نیست. یک عدد بسیار خاص است که آن را هدف قرار میدهید، هدف قرار میدهید و به سمت آن تیراندازی میکنید و اکنون باید برای رسیدن به آن راهبرد خاصی داشته باشید. زمانی که بدانم هدف چیست، میتوانم راه یا استراتژی خاصی برای ایجاد درآمد و پسانداز و سرمایهگذاری برای رسیدن به هدف عددی خاص خود بیابم.
اقدام شماره 9 این است که برای رسیدن به هدف دقیق خود، یعنی استقلال مالی، چه راهبردی در نظر دارید؟ خب، من امروز به دو میلیون دلار نیاز دارم، یا به یک میلیون دلار در دو روز آینده، تقریبا 500 هزار دلار در چهار روز آینده یا 250 هزار دلار در هشت روز آینده یا 125 هزار دلار در 16 روز آینده، یا 62500 دلار در 32 روز آینده، یا 31250 دلار در 64 روز آینده و… نیاز دارم، باید هدفم را تفکیک و بخشبندی کنم و مطمئن شوم که میدانم چه چیزی نیاز است. با تقسیم هدفم به اندازههای قابل کنترلتر متوجه شدم که با فکرکردن به این موضوع سردرد میگیرم. دل و رودهام به هم میپیچد و قادر نیستم ببینم چگونه میتوانم در آن زمان، در این مدت کوتاه، دو میلیون دلار به دست بیاورم. متوجه شدم که تورم به مرور زمان تلاشهای من را از بین میبرد. باور نمیکردم که در آن زمان دانش، تجربه و اعتمادبهنفس لازم را برای رسیدن به این هدف داشته باشم. طاقتفرسا و دور از دسترس به نظر میرسید. استرس داشتم و با تضاد درونی بین اعضای خودم همانجا نشسته بودم. آیا این هدف واقعی است؟ آیا واقعا تمایل دارم از نظر مالی وابسته باشم؟ آیا این یک فانتزی است؟ آیا باید هدفم را کاهش دهم؟ چه چیزی واقعبینانه است؟ آیا میتوانم به آنچه نیاز دارم برسم؟ سردرد داشتم، چون متوجه شدم که دقیقا نمیدانم چگونه به هدف برسم. من این کمبود را دیدم و قبل از اینکه شروع کنم احساس شکست کردم. دیدم که باید چه کار میکردم و نمیتوانستم راهبردی مناسب و قابل اجرا پیدا کنم.
و کار عاقلانه داشتن یک راهبرد قابل اجراست. اگر راهبردی قابل اجرا نداشته باشید، به احتمال زیاد به هدف خود نخواهید رسید. چنین راهبردی از بین نمیرود، مگر اینکه دلیل کافی برای کنارگذاشتن آن داشته باشید. اگر میخواهید موانع زیادی را تحمل و از آنها عبور کنید، به دلیل کافی برای انجام این کار نیاز دارید. یعنی «چرایی» انجام کار آنقدری مهم است که «چگونگی» انجام آن اهمیت چندانی ندارد. برای رسیدن به استقلال مالی باید دلیل قابل توجهی داشته باشید. تعداد کمی این کار را انجام میدهند. باید با خودتان روراست باشید که قرار است یکی از افرادی باشید که این کار را انجام میدهند.
کاری که انجام دادم این بود که آنجا نشستم و در مورد درآمد و دستاوردهای خود مراقبه کردم و فکر کردم چگونه به این راهبرد دست پیدا کنم. در آن زمان فقط 200 دلار در ماه پسانداز میکردم و اهداف من مستلزم 20 هزار دلار در ماه پسانداز و سرمایهگذاری بود. بالاخره راهبردی به ذهنم رسید که آن را تکنیک پسانداز تسریعشده اجباری و تکنیک سرمایهگذاری تسریعشده اجباری نامیدم.
و بالاخره راهی برای دستیابی به آن دیدم که میتوان آن را اقدام شماره 10 نامید. چون در آن زمان در 27سالگی، با تمام قبضها و بدهیها و هزینههای ماهانه، فقط یک دلار در ساعت، 10 دلار در روز، 50 دلار در هفته و 200 دلار در ماه پسانداز میکردم و با این سرعت، هرگز به استقلال مالی نمیرسیدم. قرار نبود این اتفاق به سادگی بیفتد. متوجه شدم که باید سرعت و مقدار پساندازم را افزایش دهم. بنابراین با روش جدید پسانداز اجباری خود متعهد شدم که 200 دلار در ماه به مدت سه ماه پسانداز کنم و بیش از 90 روز به آن عادت کنم. احساس کردم میتوانم این کار را انجام دهم. از آنجا که قبلا این کار را انجام میدادم، درباره آن استرس نداشتم. سپس تصمیم گرفتم این مبلغ را در 90 روز افزایش دهم، زیرا میدانستم که حداکثر رشد و توسعه مرز راحتی و عدم آسایش است، بنابراین زمانی که با 200 دلار در ماه احساس راحتی میکردم، باید پساندازم را به اندکی بیشتر افزایش میدادم، از منطقه امنم خارج میشدم و به خودم فشار میآوردم.
یک قانون ترمودینامیکی به نام آنتروپی در جهان وجود دارد که به معنای تمایل به حرکت از نظم به بینظمی است که گاهی فیزیک مرگ نیز نامیده میشود. اگر این قانون را با درجات نظم تدریجی بیشتر متعادل نکنید و خود را به صورت منفی آنتروپیک سازماندهی نکنید و با فیزیک زندگی کار نکنید و خود را به سمت وضعیتهای بزرگتر از نظم مالی سوق ندهید، در آنتروپی قرار میگیرید و متلاشی میشوید. تحلیل خواهید رفت و ثروت مالی ایجاد نخواهد شد. بنابراین ضروری است که قبل از هر چیز به خود و داراییهایتان بپردازید؛ ابتدا پسانداز و سپس سرمایهگذاریهایتان، نه بر عکس. به جای اینکه منتظر بمانید تا ببینید آیا بعد از تمام صورتحسابها چیزی اضافه میماند یا خیر، ابتدا به داراییهای خود رجوع کنید. اگر منتظر بمانید تا ببینید آیا در پایان مورد اضافی وجود دارد یا خیر، مطمئنا قبوض غیرمنتظره، درآمد کسبوکار و پتانسیل پسانداز شما را از بین میبرد. بنابراین ضروری است که خود را وادار به پسانداز و سرمایهگذاری کنید و به خود در جهت رشد شخصی و راهنمایی نظم ببخشید تا رشد کنید. به همین دلیل، به خودم فشار آوردم و در پایان 90 روز پسانداز هدفم را 300 دلار قرار دادم و 90 روز این کار را انجام دادم، با این هدف احساس راحتی کردم و دوباره آن را بالا بردم و آن را به 500 دلار رساندم. دوباره این کار را به مدت 90 روز انجام دادم، سپس آن را به 750 دلار رساندم و دوباره آن را 90 روز انجام دادم، سپس هزار دلار در ماه. وقتی به هزار دلار رسیدم، پیشبینی کردم که اگر این مقدار را به صورت ماهانه برای 5، 10، 20، 30 و 40 سال ادامه دهم، کجا خواهم بود و متوجه شدم که اگر این کار را انجام بدهم، 34 سال دیگر میلیونر میشوم. اما فکر میکردم هنوز هم این کار نمیتواند مرا به هدفم یعنی استقلال مالی برساند. وقت من تمام خواهد شد، باید پساندازم را افزایش بدهم. بنابراین متعهد شدم که در هر دوره سهماهه (هر 90 روز) پسانداز و سپس سرمایهگذاری خود را 10 درصد افزایش دهم و هنگامی که حداقل 90 تا 180 روز پشتوانه ذخیره نقدی ایجاد و کسبوکار خود را تثبیت کردم و مطمئن شدم که نیازی به داشتن مشتری ندارم و میتوانم مشتریان واجد شرایط خود را داشته باشم، اقدام به سرمایهگذاری کردم.
من شروع به خرید سهام و شرکتها کردم و در اصل، صندوقهای شاخص و صندوقهای سرمایهگذاری مشترک و هر طبقه دارایی را که میتوانستم درباره آن بیاموزم خریداری کردم. اما با هزار دلار در ماه شروع کردم و سپس تصمیم گرفتم که هر سه ماه یکبار مبلغ را 10 درصد افزایش دهم. بنابراین هزار دلار در ماه را به 1100 دلار در ماه تبدیل کردم. سپس پروژه دیگری را اجرا کردم، زمان انتظار تا میلیونر شدنم به 31 سال کاهش یافت. این کار را برای سه ماه دیگر انجام دادم. منظورم افزایش 10 درصد دیگر در سهماهه بعدی نسبت به 1100 دلار است؛ حال 28 سال تا میلیونرشدن فاصله داشتم. پس از 90 روز 1200 دلار در ماه، سپس 1344 دلار، سپس 1466 دلار و همچنان مبلغی را که پسانداز کرده بودم بالا میبردم و سپس هر سه ماه 10 درصد سرمایهگذاری میکردم. تعداد سالهای میلیونرشدن مدام در حال کاهش بود. من به 25 سال، سپس 21 سال، 18 سال و … رسیدم؛ فقط با 10 درصد افزایش، هر دو سال به دو برابر میرسیدم تا اینکه به دو هزار دلار در ماه، سپس چهار هزار، هشت هزار، 16 هزار، 32، 64 و 128 هزار دلار و در نهایت، به 256 هزار دلار در ماه رسیدم.
هرچه بیشتر پسانداز و سرمایهگذاری کردم، پول بیشتری به شرکت من سرازیر شد. از لحظهای که متعهد شدم پسانداز و سرمایهگذاریهایم را تسریع کنم و آن را به صورت الکترونیکی مجبور به انباشت دارایی در سرمایهگذاریهای غیرفعال باکیفیت کردم، افراد، اشیا، ایدهها و رویدادها و فرصتهای شگفتانگیز به طور همزمان وارد زندگی من شدند تا کمکم کنند. زیرا تا زمانی که خودتان برای هدفتان ارزش قائل نشدهاید، از دنیا انتظار نداشته باشید و تا زمانی که تعهدی با ارزش بالا به هدف خود نداشته باشید، انتظار نداشته باشید که دنیا شما را باور کند. تا زمانی که روی خودت سرمایهگذاری نکردی، از دنیا انتظار نداشته باش. من فقط هر 90 روز مقدار سرمایهگذاری خود را افزایش دادم و همانطور که سایر بدهیها را پرداخت میکردم، آن مبلغ ماهانه اضافی را به پسانداز/سرمایهگذاریهایم اضافه کردم و ناگهان در 37سالگی از نظر مالی مستقل شدم. به هدفم رسیدم و بعد مدام افزایشش دادم.
در طول مسیر یاد گرفتم که سطح زندگی خود را بالا نبرم؛ مگر اینکه بخواهم پسانداز/سرمایهگذاری و مالیات خود را به مقدار مساوی افزایش دهم. بنابراین به افزایش پسانداز/سرمایهگذاری و مالیاتهای مناسب ادامه دادم و اکنون میتوانم با چند میلیون دلار یا بیشتر در سال زندگی کنم و هر کاری را که دوست دارم انجام دهم. در حال حاضر، هیچ تمایلی به تغییر و ارتقای شدید سبک زندگی خود ندارم. ترجیح میدهم پول سرمایهگذاریام را روی چیزی بگذارم که بشردوستانهتر و الهامبخشتر و معنادارتر باشد تا سبک زندگی لذتبخشتر. اما در عین حال این اختیار و آزادی را دارم که انتخاب کنم، بنابراین در روند افزایش صبورانه پسانداز/سرمایهگذاری و خرید داراییهای واقعی، زندگی مالی من پربرکت شده است. به جای اینکه سبک زندگیام را بهطور ناگهانی بالا ببرم و علیه خودم کار کنم، سبک زندگیام را ساده نگه داشتم و آن را به تدریج بالا بردم و در عین حال مطمئن شدم که هرگز چیزی را که در سرمایهگذاریهای اصلی من رشد میکرد، از بین نبردهام.
من با انجام این کار، این حق را به دست آوردم که تا آخر عمرم برای هر سبک زندگی که میخواستم درآمد بیشتری داشته باشم. از آنجا که از قبل صبور بودم، چشمانداز مالی بلندمدت خود را حفظ کردم و به طور مداوم داراییهای خدمات بشردوستانه واقعی را خریدم. از نظر مالی موفق شدم. از کتاب «ثروت» اثر هوبرت هاو بنکرافت آموختم شرکتهایی را خریداری کنم که به تعداد بیشتری از مردم خدمات میدهند. یاد گرفتم که اساسا در شرکتهایی سرمایهگذاری کنم که معاملات پایدار منصفانهای را انجام میدهند و واقعا در درازمدت به تعداد بیشتری از مردم خدمت میکنند. بنابراین شرکتهایی را خریدم که محصولات، خدمات یا ایدههایی ارائه میکردند که تضمین میشد یک دهه یا احتمالا یک قرن بعد به مردم خدمت کنند. میخواستم سهام یا شرکتهایی را بخرم که برای تعداد فزایندهای از افرادی که واقعا به بشریت خدمت میکنند، ارزشمند باشند. اگر در شرکتهایی سرمایهگذاری کنید که به بشریت خدمت میکنند، به انباشت داراییهای گستردهای با مجموع غیر صفر دست خواهید یافت و پاداش انجام مشارکت پایدار را دریافت خواهید کرد. این خدمت به دیگران است که مهم و رضایتبخش است و مطمئن هستم که شما تا به حال یاد گرفتهاید لحظهای که کاری را انجام میدهید که بسیار مهم است، یعنی تبادل عادلانه با افراد دیگر، رضایت بیشتری به دست میآورید. بنابراین من آن مسیر مترقی را دنبال کردم تا اینکه ناگهان آزادی مالیام نمایان شد و این امر مرا از ارائه خدماتی که به من اجازه میدهد به کار ادامه دهم و به تعداد بیشتری از افراد در سطح جهان خدمت کنم، باز نمیدارد.
من یک اصل عالی مالی دیگر را نیز یاد گرفتم. اگر پسانداز شما صفر باشد و یک دلار اضافه کنید، ارزش آن یک دلار صد درصد است. اگر 10 دلار پسانداز داشته باشید و یک دلار اضافه کنید، ارزش آن یک دلار 10 درصد است. اگر صد دلار پسانداز کردهاید، ارزش آن یک دلار یک درصد است. اگر هزار دلار پسانداز داشته باشید، ارزش آن یک دلار 1/0 درصد است. اگر 10 هزار دلار پسانداز داشته باشید، ارزش آن یک دلار 01/0 درصد است. اگر 100 هزار دلار پسانداز داشته باشید، ارزش آن یک دلار 001/0 درصد است. اگر یک میلیون دلار پسانداز داشته باشید، ارزش آن یک دلار 0001/0 درصد است و اگر 10 میلیون دلار پسانداز داشته باشید، ارزش آن یک دلار 00001/0 درصد است. هرچه پول یا دارایی بیشتری جمع کنید، ارزش یک دلار اضافی کمتر میشود و بنابراین، اگر به طور مداوم یک دلیل یا برهان کافی برای ایجاد ثروت اضافی، برای خنثیکردن این انگیزه روبهزوال، پیدا نمیکنید، احتمالا انگیزه ایجاد ثروت شما کاهش خواهد یافت و شروع به خرید پراکنده اشیایی با ارزش کاهشی برای جبران عدم تحقق انگیزه خود خواهید کرد. عاقلانه است که نسبت به پول خود متعهد باشید و دلیلی عمیقا معنادار و ماندگار برای خلق ثروت کشف کنید، چیزی که الهامبخش شما باشد و به دیگران خدمترسانی کند.
هدف بزرگ من بنیاد دمارتینی و جایزه دمارتینی است. من میخواستم با جایزه نوبل رقابت کنم و جایزه اقتصادی قابل توجهی را به افراد فداکاری اهدا کنم که در طول سال کمکهای بشردوستانه یا اکتشافات مهمی انجام دادهاند. اما شما عاقل هستید و آنچه واقعا برایتان الهامبخش است را خواهید یافت. زیرا هرچه هدف شما بزرگتر باشد پتانسیل ثروت شما بیشتر است و اگر این 10 مرحله را دنبال کنید، میتوانند مسیر مالی و سرنوشت شما را تغییر دهند. دهمین و آخرین مرحله اقدام -تکنیک پسانداز/سرمایهگذاری سریع اجباری- قویترین راهبرد برای من بود که پسانداز/سرمایهگذاریهای من را بهصورت الکترونیکی و خودکار، بدون هیچگونه حواسپرتی عاطفی انجام میداد تا بتوانم به هدف مالی اصلی خود برسم. همچنین ضروری است که ارزش واقعی و بالاتری برای خلق ثروت مالی داشته باشید. نمیتوانید فقط به نوعی آن را آرزو کنید. به یاد داشته باشید، در اقتصاد پول از کسانی که کمترین ارزش را برای آن قائل هستند، به کسانی که ارزش بیشتری برای آن قائل هستند، در گردش است.
هر تصمیمی که در هر لحظه در زندگیتان میگیرید باید بر اساس اولویتدادن به چیزی باشد که بیشترین مزیتها را نسبت به معایب در اختیار شما قرار میدهد و اگر برای داراییهای ساختمانی ارزش بیشتری نسبت به خرید مواد مصرفی و بدهیهای مستهلک ندارید، به احتمال زیاد هرگز از نظر مالی ثروتمند نخواهید شد، زیرا داراییهایتان برای شما کار نمیکنند. برای به دستآوردن استقلال مالی، ضروری است که واقعا ارزش زیادی برای ثروتآفرینی قائل باشید.
عاقلانه است که بدانید مجموعه ارزشهای فعلی شما چیست، زیرا سلسلهمراتب ارزشهای شماست که سرنوشت مالیتان را تعیین میکند. همانطور که قبلا دو بار گفتم، پول در اقتصاد از کسانی که کمترین ارزش را برای پول قائل هستند به کسانی که ارزش بیشتری به آن میدهند، در گردش است. بسیاری از افراد واقعا برای خلق داراییهای مالی ارزش قائل نیستند، آنها فقط فکر میکنند که به این قضیه اهمیت میدهند. آنها میگویند که میخواهند از نظر مالی مستقل باشند، اما عملکرد آنها چیز دیگری را نشان میدهد. آنها در واقع میخواهند مواد مصرفی بخرند که در بیشتر موارد ارزش آنها کاهش مییابد. آنها سبک زندگی افراد ثروتمند و مشهور را بدون فداکاری و کار و خدمت و شکیبایی لازم برای آن میخواهند. رضایت آنی هزینه دارد. اگر خواهان خلق ثروت هستید، باید چشمانداز و برنامهریزی بلندمدت داشته باشید.
بنابراین برای کمک به شما در راستای هدفتان، یعنی استقلال مالی و رفاه، در وبسایت خود یک پرسشنامه رایگان قرار دادهام که به شما کمک خواهد کرد. من پیشنهادی برای فروش محصول به شما نمیدهم، فقط میخواهم شما را تشویق کنم که به وبسایت من (drdemartini.com) بروید و در آنجا، یک فرآیند تعیین ارزش رایگان خواهید یافت که به شما کمک میکند کشف کنید که خلق ثروت در سلسلهمراتب ارزشهای شما چه جایگاهی دارد. این کار عاقلانه خواهد بود، زیرا اگر ثروتسازی در فهرست ارزشهای شما بالا نباشد یا حتی در فهرست موجود نباشد، میتوانید آن را به مجموعه ارزشهای خود اضافه کنید، و این دقیقا همان چیزی است که در این وبسایت در مورد چگونگی انجام آن خواهید آموخت.
احتمالا چند مشاور دارید که به شما میآموزند چگونه ثروت بسازید یا حداقل چگونه جریانهای جدیدی از درآمد ایجاد کنید. اما عاقلانه خواهد بود که واقعا ارزش بالایی برای ایجاد ثروت قائل باشید. برای انجام این کار به راهبردهایی نیاز خواهید داشت و منطقی است که اطراف خود را با افرادی پر کنید که این کار را نیز انجام میدهند. زیرا اگر با افرادی معاشرت میکنید که ارزش کمی برای خدمت به دیگران و ثروتسازی دارند و فقیر هستند، خواسته ایشان این خواهد بود که شما را نیز همچون خود پایین بیاورند. بنابراین عاقلانه خواهد بود که از آنها عبرت بگیرید و اطراف خود را با افرادی پر کنید که از قبل تصمیم گرفتهاند از نظر مالی کاری شگفتانگیز در این سیاره انجام دهند و به شما کمک کنند تا به همان هدف دست یابید.
پس وقت آن است که برای خود ارزش قائل شده و متعهد شوید که در خدمات جهانی مشارکت کنید، زیرا اگر این کمک را انجام ندهید، ثروتمند نخواهید شد و اگر برای خود ارزش قائل نباشید، ثروتمند نخواهید بود. بنابراین به وبسایت drdemartini.com بروید و از فرآیند تعیین ارزش دمارتینی استفاده کنید. اکنون بروید و ارزشهای واقعی خود را دریابید. با خود صادق باشید و کمک بزرگی را برای خدمت به جهان آغاز کنید.
ریموند آرون: جان، تو فوقالعاده بودی. تو باشکوه بودی. جای تعجب نیست که تو یکی از سوپراستارهای فیلم راز و بسیاری از فیلمهای دیگر بودهای. من دوستت دارم و هر بار که به شورای رهبری تحولآفرین میآیی، دوست دارم تو را در آغوش بگیرم و به حرفهایت گوش دهم. نمیتوانم بگویم دوست عزیز من هستی؛ چون ما زیاد همدیگر را نمیبینیم. اما واقعا دوستت دارم و هر بار که تو را میبینم خوشحال میشوم.
جان دمارتینی: خب، برای این فرصت از تو متشکرم. از هر کسی که میشنود و میبیند تشکر میکنم که سرعت ارائه من را تحمل کرد، زیرا فقط مدت زمان کوتاهی در اختیار داشتم و سعی کردم تا آنجا که میتوانم مطالبم را به اشتراک بگذارم و ارائه دهم.
ریموند آرون: مطمئنا این کار را کردی. قطعا انجامش دادی.