Skip to content
دسته بندی:   فروش
زمان کل:   9   دقیقه
نویسنده:   دیوید پریمیر
خلاصه : 

۵راهبرد برای رهبری تیم‌های فروش در زمان‌های عدم قطعیت


نوشته‌ی دیوید پریمیر

از مارس ۲۰۲۰، جهان در حالت تغییر و عدم قطعیت دائمی بوده است. ما شاهد چندپارگی جامعه در نتیجه همه‌گیری کرونا، مسائل سیاسی، بی‌عدالتی‌های اجتماعی، موج استعفای بزرگ و اکنون تورم و رکود بوده‌ایم.

برای فروشندگان، آونگ نوسان داشته است – از حالت از دست دادن شغل در نتیجه همه‌گیری تا کمبود نیروی کار که باعث ایجاد بازار استخدام متمرکز بر کاندیدا شد، و بازگشتِ دوباره به وضعیت فعلی انقباض مالی و اخراج‌های تأسف‌بار. در ژوئیه ۲۰۲۲، بیش از ۳۰۰۰۰ کارمند فعال در حیطه فناوری اخراج شدند.

اما برای بسیاری از افراد (چه اعضای تیم و چه رهبران)، این ممکن است اولین بحران اقتصادی باشد که تجربه می‌کنند. و در مواقع بحرانی، دو اتفاق ممکن است رخ دهد:

۱. ترس و حواس‌پرتی، منجر به کاهش تولید درآمد، سهمیه‌بندی و تصمیمات عجولانه برای رفتن به موقعیت شغلی بهتر در جایی دیگر (که می‌دانیم اغلب وجود ندارد) می‌شد.

۲. رهبران می‌توانند تصمیم بگیرند که با اعتقاد راسخ، چابکی و همدلی رهبری کنند تا تیم‌های خود را قوی‌تر به سمت دیگرِ بحران هدایت کنند!

اگر شما از آن نوع رهبرانی هستید که گزینه‌ی دوم را ترجیح می‌دهید، بسیار مهم است که در چنین مواقعی کانون توجه خودتان را تغییر دهید و بر نیازهای هیجانی تیمتان، نه‌ فقط سودتان، تمرکز کنید.

در اینجا پنج راهبرد کلیدی برای رهبری تیم‌تان در زمان‌های عدم قطعیت آورده شده است.

۱. به آن‌ها اطمینان دهید که این طبیعی است.

به گفته‌ی دوست خوبم (و همکارم در زمینه‌ی فروش) تاد کاپونی[1]، نویسنده‌ی کتاب‌های «فروش شفاف[2]» و «رهبر فروش شفاف[3]»، انبساط و انقباض اقتصادی طبیعی است.

تاریخ به ما می‌گوید که تورم عظیم و عدم قطعیت، پس از رشد اقتصادی انفجاری رخ می‌دهد. این اتفاق در اوایل دهه‌ی ۱۹۲۰ در طول جنگ جهانی اول و آنفولانزای اسپانیایی رخ داد، درست مانند اتفاقاتی که اکنون پس از همه‌گیری رخ می‌دهد.

این فراز و نشیب‌ها بخش طبیعی کسب‌وکار (و تجربه‌ی انسانی) هستند.

تیم فروش شما در خط مقدم تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی قرار دارد. اختلال ادامه خواهد داشت، به‌ویژه وقتی فناوری پیشرفت می‌کند و کار را، به شکلی که امروز می‌شناسیم، مختل می‌کند. برای افزایش انعطاف‌پذیری تیم‌تان در مواجهه با سختی‌ها، مهم است که آن‌ها را با ابزارها و تاکتیک‌های مناسب توانمند کنید تا ذهنیت چابک خود را حفظ کنند و به آن‌ها یادآوری کنید که «این نیز بگذرد».

۲. هرجا می‌توانید، قطعیت ایجاد کنید.

مغز ما ماشین پیش‌بینی است، به همین دلیل است که عدم قطعیت باعث می‌شود کارهای خنده‌داری انجام دهد (برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی قدرت قطعیت، به پست مرتبط من درباره‌ی «آنچه سرطان درباره‌ی فروش به من آموخت» مراجعه کنید). به قول این گفته‌ی معروف، «ما در تخیل بیشتر از واقعیت رنج می‌بریم». ما در مورد هر نتیجه‌ی ممکنی فکر می‌کنیم - سعی می‌کنیم به سناریوی ممکنی فکر کنیم. گرچچه این سناریوها به‌ندرت اتفاق می‌افتند، بر انعطاف‌پذیری هیجانی، بهره‌وری و خلاقیت ما تأثیر می‌گذارند.

فروش در بهترین حالت، نوعی ترن هوایی رقابتی، اضطراب‌آور و هیجانی است. اگر رکود، همه‌گیری و اخراج‌های دسته جمعی را به این ترکیب اضافه کنید، می‌بینید که فروشندگان به‌راحتی می‌توانند با فکر کردن به بدترین سناریوها فلج شوند.

با وجود سروصدای زیاد درباره‌ی کاهش هزینه‌ها، توقف استخدام و افزایش تورم، مهم است که در تیم فروش خود، به هر طریق ممکن، شفافیت و قطعیت ایجاد کنید.

همان‌طور که مشتریان شما خواهان قطعیت هستند، کارکنان شما نیز خواهان آن هستند. آنچه را که می‌دانید، آنچه را که نمی‌دانید و آنچه را که به‌عنوان یک شرکت درباره‌ی آن انجام می‌دهید، با آن‌ها به اشتراک بگذارید. مغز ما به‌گونه‌ای طراحی شده است که به دنبال خطرات و تردیدها باشد، بنابراین شفاف‌سازی بسیار مؤثر است.

یک راه ساده برای انجام این کار، ایجاد قابلیت پیش‌بینی از طریق به‌روزرسانی‌های منظم است. به‌طور مثال، هر هفته در جلسات تیم‌تان، آخرین به‌روزرسانی‌های راهبردی مطرح‌شده توسط رهبری ارشد شرکت خود را به اشتراک بگذارید، به تیمتان اجازه دهید نگرانی‌های خود را بیان کنند و برای غلبه بر آن‌ها ایده‌هایی را ارائه دهند.

به افرادتان حس مالکیت و بستری برای ابراز وجود بدهید و حتی در میان عدم قطعیت، پذیرا باشید. احساسات آن‌ها را بپذیرید و تأیید کنید که ترس‌های آن‌ها در کجا موجه هستند و در چه مواقعی در مواجهه با حقایق ممکن است موجه نباشند.

۳. حرکت فروش خود را با بازار هماهنگ کنید.

وقتی با رکود مواجه می‌شویم، همگی از رفتارهای مشابهی پیروی می‌کنیم. ما هزینه‌های اختیاری را کاهش می‌دهیم و بر این متمرکز می‌شویم که با بودجه فعلی بیشتر دوام بیاوریم؛ چه از طریق کاهش رویدادها، سفرها یا سایر خدمات. افراد، تیم‌ها و شرکت‌ها این کار را انجام می‌دهند.

مردم احساسات را می‌خرند. تجربه، محصول است. به همین دلیل است که روایت فروش شما در زمان‌های عدم قطعیت بسیار مهم است. اگر پیام‌رسانی یا موقعیت‌یابی شما با زمان فعلی هماهنگ نباشد یا در دسته‌ی محصولات یا خدمات «غیرضروری و ترجیحی» قرار گیرد، فروش اتفاق نمی‌افتد.

این وضعیت، بازبینی گزاره ارزش را می‌طلبد.

درست همان‌طور که باید در تیم فروش خود قطعیت ایجاد ‌کنید، باید برای مشتریان‌تان نیز همین کار را بکنید. با ارزش‌ها، نیازهای هیجانی و میل آن‌ها به امنیت هماهنگ شوید.

۴. «تمرکز شدید سازمان‌شناختی» داشته باشید.

به‌عنوان رهبران فروش، وسوسه‌انگیز است که تور را پهن کنیم و هر فرصتی را به چنگ آوریم. به‌طور متناقضی، بهتر است تمرکز تیم خود را محدود کنید و به‌جای جستجوی گسترده، دقیق و موشکافانه عمل کنید. تاد از این موضوع به‌عنوان «تمرکز شدید سازمان‌شناختی» یاد می‌کند. به داده‌های فروش تاریخی، عملکرد تیم خود نگاه کنید و واقعاً به این موضوع توجه کنید که کدام نوع مشتریان می‌توانند بیشترین ارزش را از راهکار یا محصول شما در چنین مواقعی به دست آورند. سپس، روی آن‌ها تمرکز کنید (و بله، سایرین را حذف کنید).

در دوران رکود، همه‌ی صنایع به‌طور یکسان واکنش نشان نمی‌دهند. برخی رشد می‌کنند، برخی سقوط می‌کنند. کدام شرکت‌ها و صنایعی که به آن‌ها خدمات ارائه می‌دهید، در دوران رکود خوب عمل می‌کنند؟ چه کسی به کاری که شما انجام می‌دهید، همین الان نیاز دارد؟ توجه خود را به این معاملات معطوف کنید. شفافیت، اعتماد به نفس را در پی دارد، هم برای شما به‌عنوان رهبر، هم برای تیم شما و هم در نهایت مشتریان‌تان.

۵. به یاد داشته باشید، خوب (و عالی) از دل بد بیرون می‌آید.

دوران سخت اقتصادی، اگر به‌درستی رهبری شوند، فرصتی برای بهبود استقامت تیم‌های فروش و وفاداری مشتریان‌تان هستند. مغز ما تمایل دارد زمان‌های بد را بیشتر از زمان‌های خوب به خاطر بسپارد. این نوعی واکنش زیستی-شیمیایی است. در واقع، روشی است که مغز ما برای «ثبت» لحظات چالش‌برانگیز، به منظور مقابله‌ی بهتر با سختی‌ها در آینده، اتخاذ می‌کند.

این موضوع را به تیم‌تان یادآوری کنید! هر چه باشد، وقتی محیط‌های فروش سخت‌تر می‌شوند، بهترین رهبران، اعتقاد، چابکی و همدلی خود را افزایش می‌دهند تا قوی‌تر ظاهر شوند. در واقع، برخی از بهترین تیم‌ها و برندهای جهان در زمان‌های عدم قطعیت متولد شده‌اند.

دسته بندی:   فروش
زمان کل:   7   دقیقه
نویسنده:   دیوید پریمیر
خلاصه : 

بهترین سوال اکتشافی بازپاسخ


نوشته‌ی دیوید پریمیر

وقتی صحبت از اکتشاف فروش کارآمد می‌شود، یکی از حوزه‌هایی که بسیاری از نمایندگان فروش در آن مشکل دارند، پرسیدن سوالات اکتشافی جذاب است که مشتریان واقعاً دوست دارند به آن‌ها پاسخ دهند! به عبارت دیگر، اینکه انتخاب سوالات مناسب می‌تواند به شما کمک کند از «بازجویی مودبانه» از خریداران خود اجتناب کنید و آن‌ها را تشویق کنید تا درباره‌ی نقاط درد، اهداف تجاری و راه‌حل‌هایی که به دنبال آن هستید، صحبت کنند.

من در کتابم و در وبلاگم، درباره‌ی انواع سوالات اکتشافی که خریداران بیشتر دوست دارند به آن‌ها پاسخ دهند (برمبنای علم) صحبت کرده‌ام.

اما یک سوال اکتشافی باز خاص وجود دارد که من همیشه به مشتریانم توصیه می‌کنم. و بهترین بخش این است که می‌توانید نسخه‌ی خودتان از این سوال را از صفر و با استفاده از ابزاری که من آن را «سازنده‌ی سوال اکتشافی باز» می‌نامم، بسازید.

دلیل اینکه این راهبرد به‌خوبی کار می‌کند این است که بسیار ساده است، و همچنین سه ویژگی مهم یک سوال اکتشافی خوب را دارد:

  1. تمرکز: به شما کمک می‌کند تا به قلب مشکل برسید.
  2. همسویی: به تعیین اینکه آیا واقعاً می‌توانید به آن‌ها کمک کنید یا خیر، کمک می‌کند.
  3. تازگی: متفاوت به نظر می‌رسد و پاسخ دادن به آن‌ لذت‌بخش است!

اجازه دهید ابتدا فرمول را با شما به اشتراک بگذارم، سپس توضیح خواهم داد که چرا اینقدر تأثیرگذار است.

سازنده‌ی سوال اکتشافی باز

فرمول ساختن نسخه‌ی خودتان از این سوال ساده است. از مشتری خود می‌خواهید که این جمله را کامل کند:

«اگر ______________، می‌توانم در [فلان افق زمانی] به [فلان هدف] برسم.»

مرحله ۱: بر اساس اطلاعاتی که تاکنون از مشتری جمع‌آوری کرده‌اید و زمینه‌ی بحث‌تان، جای خالی اول را با نتیجه‌ای که می‌خواهند به آن برسند، پر کنید. برای مثال:

«فروش بیشتر نرم‌افزار»
«همکاری بهتر با سایر بخش‌های شرکت‌مان»
«ارائه‌ی خدمات بهتر به مشتریان»
«بهبود گسترده‌ی امنیت شبکه‌ی‌مان»
«درگیر کردن کارمندان از راه دورمان»

مرحله ۲: جای خالی دوم را با افق زمانی که می‌خواهند به نتیجه برسند، پر کنید. برای مثال:

«همین ماه»
«این سه‌ماهه»
«امسال»

مرحله ۳: از آن‌ها بخواهید که جای خالی سوم باز را با یک (یعنی مؤثرترین) راه‌حل برای تحقق آن تکمیل کنند.

به‌عنوان مثال، می‌توانید بگویید:

فلانی، اگر اشکالی ندارد، این جمله را برای من کامل کن:

 «تیم من می‌تواند در این سه‌ماهه نرم‌افزار بیشتری بفروشد، اگر...»

این اگر چیست؟

«جولی، اگر اشکالی ندارد که بپرسم، می‌توانی این جمله را برای من کامل کنی؟

«می‌توانم در طول سال آینده کارمندان از راه دور بیشتری را حفظ کنم، اگر...»

این  اگر چیست؟

الکس، می‌دانم که اشاره کردی ارائه‌ی نتایج کسب‌و‌کار بهتر به مشتریانتان تمرکز اصلی شما بود. اما اگر مجبور بودید این جمله را برای من کامل کنید، چه می‌نوشتید؟

 «می‌توانم امسال نتایج تجاری بهتری را به مشتریانم ارائه دهم، اگر...»

این اگر چیست؟

چرا این روش جواب می‌دهد؟

چرا این رویکرد تا این حد مؤثر است؟ بیایید آن را تجزیه کنیم:

۱. تمرکز: پرسیدن سوالات باز و تحریک‌آمیز درباره‌ی کسب‌وکار مشتری، اما سپس فقط اجازه دادن به آن‌ها برای انتخاب مؤثرترین «اگر»، آن‌ها را متمرکز می‌کند. به مشتری کمک می‌کند تا اطلاعات مزاحم را حذف کند و به مهم‌ترین بینش‌ها دست یابد. آن یک چیز چیست که همه‌ی گزینه‌های بالقوه‌ی دیگر را آسان‌تر یا غیرضروری می‌کند؟

۲. همسویی: با ترغیب مشتری‌تان برای بحث درباره‌ی اینکه به نظر خودشان چه نیازهایی دارند و چه حمایتی می‌خواهند، می‌توانید این اطلاعات را دریافت کنید و مشخص کنید که آیا خدمات شما راه‌حل مشکلات فعلی آن‌ها هست یا خیر. شاید شما گزینه‌ی مناسبی برای این کار باشید و شاید هم در حال حاضر نباشید - در هر صورت، با این یک سوال ساده به‌سرعت و به‌راحتی متوجه می‌شوید.

۳. تازگی: سوالاتِ جای خالی دارای عنصر تازگی هستند. آن‌ها همان مجموعه سوالات اکتشافی استانداردی نیستند که هر فروشنده‌ی دیگری با استفاده از آن‌ها مشتری شما را بمباران کرده است. حتی ممکن است وقتی آن را می‌پرسید، بشنوید که «این سوال واقعاً خوبی است!» با استفاده از سازنده‌ی سوال اکتشافی باز، مشتری خود را در موضع کنترل قرار می‌دهید و آن‌ها می‌توانند این کنترل را در دست بگیرند و در هر جهتی که دوست دارند، حرکت کنند. این فرآیند، آشکارسازی مشکلات آن‌ها را به‌طور قابل‌توجهی سرگرم‌کننده‌تر از پاسخ دادن به «مشکلات شما چیست و به چه حمایتی نیاز دارید؟» یا سوالِ ترسناک «چه چیزی شما را در شب بیدار نگه می‌دارد؟» می‌کند.

البته سوالاتی که در طول مراحل کشف می‌پرسید فقط یک تکه از پازل هستند. عوامل دیگری مانند نحوه‌ی پرسیدن سوالات (یعنی لحن، زبان بدن و غیره)، ترتیبی که آن‌ها را می‌پرسید و نحوه‌ی گوش دادن به پاسخ‌ها نیز به‌طور قابل توجهی بر موفقیت مکالمات اکتشافی تأثیر می‌گذارند.

اما حداقلش این است که تجهیز خودتان به این فرمول قدرتمند سوال اکتشافی باز، شما را برای موفقیت بسیار بیشتر در فروش آماده می‌کند!

دسته بندی:   فروش
زمان کل:   8   دقیقه
نویسنده:   دیوید پریمیر
خلاصه : 

چگونه در ذهن مشتری خود حس فوریت ایجاد کنیم؟


دیوید پریمیر

داشتن نرخ بازگشت سرمایه خوب برای جلب نظر مشتری کافی نیست!

یکی از بزرگ‌ترین دلایلی که نرخ‌های نهایی شدن معاملات و دقت پیش‌بینی شما ممکن است پایین باشد، این نیست که راه‌حل شما نمی‌تواند بازگشت سرمایه خوبی برای مشتری ایجاد کند؛ بلکه به این دلیل است که نتوانسته‌اید حس فوریت ایجاد کنید. و وقتی صحبت از ایجاد یا حداقل آشکار کردن فوریت می‌شود، یکی از مهم‌ترین اما ظریف‌ترین اشتباهاتی که فروشندگان مرتکب می‌شوند، تمرکز بیش از حد بر روی طرح‌های کسب‌و‌کار برای محصول خود و عدم تمرکز کافی بر انگیزه‌های هیجانی مشتری (یعنی دلیل واقعی خرید آن‌ها) است.

به عبارت دیگر، شما ممکن است ناخواسته اهمیت و اولویت مشکلی را که مشتری به دنبال حل آن است، با هم اشتباه بگیرید.

اهمیت، اندازه و بزرگی مشکلی است که مشتری به دنبال حل آن است.

اولویت، حس فوریت مشتری برای حل آن است.

آیا این روایت آشنا به نظر می‌رسد؟

«ما چندین بار با مشتری صحبت کردیم و مسائل کلیدی آن‌ها را شناسایی کردیم. آن‌ها از نسخه‌ی آزمایشی خوش‌شان آمد و به ما چراغ سبز نشان دادند تا به ایجاد یک طرح توجیهی کسب‌و‌کار کمک کنیم. این مورد قانع‌کننده بود و شامل فرضیات محافظه‌کارانه‌ای بود که آن‌ها با آن موافقت کردند که منطقی است. ما پیش‌بینی کردیم که معامله بسته می‌شود اما پس از همه‌ی آن زحمات، آن‌ها باز هم معامله را با ما نهایی نکردند!»

در‌حالی‌که مطمئن بودیم که معامله نهایی شده است، این اتفاق افتاد. گیج شده بودیم و به دنبال این  بودیم که چه اشتباهی رخ داده است. هر چه باشد، مشتری بالقوه موافقت کرد که حل مشکلش مهم است و ما حتی به آن‌ها کمک کردیم تا ارزش خرید را تعیین کنند.

کاش به همین سادگی بود.

مشتری ممکن است حل مشکل را مهم دانسته باشد. اما این بدان معنا نیست که حل مشکل در اولویت بوده است. این تفاوتی ظریف اما حیاتی است.

به‌عنوان مثال، ممکن است بگویید سلامتی شما برایتان بسیار مهم است. با این حال، اگر قرار باشد یک هفته شما را دنبال کنم و آنچه می‌خورید، نحوه گذراندن وقت‌تان و فعالیت‌های ورزشی‌تان را ثبت کنم، مشاهدات من ممکن است داستان متفاوتی درباره‌ی اولویتی که برای سلامتی خود قائل هستید، بیان کند.

به همین ترتیب، فروشندگان آموزش دیده‌اند تا بفهمند که حل یک مشکل برای مشتری چقدر مهم است. اما این بدان معنا نیست که آن‌ها در مواجهه با مشکلات متعدد، پروژه‌های رقابتی و حواس‌پرتی‌های بی‌پایان، آماده هستند تا همین الان آن را حل کنند.

رمز بهبود وضعیت درآمدی و دقت پیش‌بینی، در شناسایی و در بسیاری از موارد، ایجاد حس فوریت در مشتری برای حل مشکلات مهم او نهفته است.

ایجاد حس فوریت

گرچه هیچ ترفند ذهنی جادویی‌ای برای این کار وجود ندارد، یکی از ساده‌ترین راه‌ها برای مشخص کردن اولویت حل یک مشکل این است که مشتریان خود را وادار کنید تا به پیامدهای حل نکردن آن را در کوتاه‌مدت فکر کنند.

به‌عنوان مثال، یک فرآیند دستی را در نظر بگیرید که محصول یا راهکار پیشنهادی شما می‌تواند آن را خودکار کند. این تغییر ممکن است به‌عنوان اولویتی مهم برای رسیدگی در نظر گرفته نشود. با این حال، اگر  مشتری را ترغیب کنیم که به این فکر کند که اگر مجبور شود به دلیل فشارهای اقتصادی، اندازه‌ی نیروی کار خود را کاهش دهد و نبود این فرایند خودکار می‌تواند چه پیامدهایی برایش داشته باشد، ممکن است کفه ترازو تغییر کند!

از نظر تاکتیکی، برای شناسایی آنچه که در نهایت باید انجام شود در مقابل آنچه که اکنون باید انجام شود، مراحل کشف شما ممکن است شامل سوالاتی مانند این باشد:

  • در مقیاس ۱ تا ۱۰، که ۱۰ بالاترین فوریت و ۱ کم‌ترین فوریت را نشان می‌دهد، این مشکل در کجا قرار می‌گیرد؟
  • فرض کنید برای حل این مشکل اقدامی نمی‌کنید. ۶ تا ۱۲ ماه دیگر چه اتفاقی می‌افتد؟ (در دوره‌ی آموزشی مدیریت اعتراضاتم به این موضوع را «تبدیل آینده به گذشته» می‌نامم.)
  • عواقب آن چه خواهد بود؟
  • آیا مشکل از بین می‌رود؟ باقی می‌ماند؟ بدتر می‌شود؟
  • آیا قبلاً سعی کرده‌اید با آن مقابله کنید؟ اگر پاسخ مثبت است، چه اتفاقی افتاده است؟
  • این موضوع در رابطه با اهداف و برنامه‌های رشد شما در کجا قرار می‌گیرد؟
  • فکر می‌کنید بزرگ‌ترین مانع برای حل این مشکل چیست؟

استفاده از مشکلات برای تعیین اولویت

دانیل کانمن، روان‌شناس و اقتصاددان، به‌عنوان بخشی از مجموعه‌ی آثار برنده‌ی جایزه‌ی نوبل خود، نظریه‌ی نفرت از ضرر را توصیف می‌کند؛ نوعی سوگیری شناختی که توضیح می‌دهد چرا دردِ از دست دادن چیزی از نظر روانی قدرتمندتر از لذت به دست آوردن است. به‌عنوان مثال، پس از وقوع حمله قلبی یا تشخیص بیماری دیگری ممکن است تغییری عمده در رفتار مرتبط با سلامت فرد رخ دهد، زیرا رژیم غذایی و ورزش فوراً به اولویت بالاتری نسبت به روز قبل تبدیل می‌شوند.

کار کردنِ طولانی‌مدت به‌جای رفتن به باشگاه یا تهیه‌ی وعده‌های غذایی سالم ممکن است وضعیت عادی بسیار از افراد باشد؛ تا زمانی که یک ترس، چیزی را که افراد مهم تلقی می‌کنند به اولویت تبدیل کند.

من در کتابم به‌طور مفصل درباره‌ی این اصل صحبت می‌کنم که  گاهی اوقات اگر می‌خواهید به کسی چسب زخم بفروشید، ابتدا باید او را «زخمی» کنید. به عبارت دیگر، قبل از اینکه به اندازه‌ی کافی برای اقدام انگیزه داشته باشند، باید مشکل را به آن‌ها نشان دهید و کاری کنید که ضرری را که قبلاً به دلیل حل نکردن آن متحمل شده‌اند، درونی کنند. به‌عنوان مثال، پزشک ممکن است به بیمار بگوید: «وقتی مردان میانسالی را می‌بینم که ۲۵ کیلو اضافه وزن دارند، معمولاً عوامل زیادی مانند استرس، مشکلات خانوادگی و تعهدات کاری غیرمنطقی در زندگی آن‌ها وجود دارد  که باعث این افزایش وزن شده است. متأسفانه، این ترکیب از عادات سلامت و سبک زندگی، شما را در معرض خطر بسیار بالای حمله قلبی در پنج سال آینده قرار می‌دهد.»

مغز ما به‌گونه‌ای طراحی شده است که در برابر تغییر مقاومت کند و ما را به وضعیت موجود وابسته کند، حتی اگر وضعیت موجود کارآمد نباشد. همین امر در مورد مشتریان ما نیز صدق می‌کند. آن‌ها را برای درک پیامدهای بزرگ‌تر بی‌عملی آماده کنید.

اگر می‌خواهید در ذهن مشتری خود حس فوریت ایجاد کنید، کسب‌وکار بیشتری را به دست آورید و سریع‌تر از فرصت‌هایی که قرار است از دست بدهید، کنار بکشید (به همان اندازه مهم است!)، باید هم اهمیت و هم اولویت حل مشکل مشتری خود را آشکار کنید. انجام این کار نه‌تنها به آن‌ها کمک می‌کند تا ارزش تاکتیکی آن را عمیق‌تر درک کنند، بلکه باعث می‌شود ارزش راهبردی و هیجانی آن را نیز درک می‌کنند.

دسته بندی:   فروش
زمان کل:   14   دقیقه
نویسنده:   دیوید پریمیر
خلاصه : 

۵نکته برای ایجاد فرهنگ فروش بهینه برای رشد


دیوید پریمیر

وقتی معاون شرکت Salesforce بودم، یکی از مدیران فروشم با مشکلی نگران‌کننده نزد من آمد. او گفت که یکی از مشتریان پیامی صوتی برایش ارسال کرده و گفته است که نمی‌خواهد با نماینده‌ی فروش زنی که مسئول حسابش است کار کند و درخواست کرده است که یک مرد را برای کمک به او اختصاص دهیم. از من پرسید: «دیوید، به نظرت باید چه‌کار کنیم؟»

هرچقدر هم دفترچه‌ی راهنمای شما دقیق یا آموزش حرفه‌ای مداوم شما جامع باشد، دیر یا زود یکی از اعضای تیم و همکاران شما با موقعیتی مانند این مواجه خواهد شد. موقعیتی که هیچ آموزش رسمی نمی‌تواند آن‌ها را برای آن آماده کند.

با نیت تبدیل این موضوع به یک فرصت آموزشی، ابروهایم را بالا انداختم و پاسخ دادم: «خب، فکر می‌کنی باید چه‌کار کنیم؟»

می‌توانستم درگیری درونی او را ببینم. از یک طرف، او واقعاً می‌خواست با مشتری تماس بگیرد و سر او داد بزند! از طرف دیگر، ما همیشه با مشتریان مشکل‌سازی مانند این (البته هرگز با این نوع درخواست) سروکار داشته‌ایم. شاید در این مورد، او احساس می‌کرد که عذرخواهی عمیق از نماینده‌ی زن به خاطر درخواست نامناسب مشتری، و در نهایت تن دادن به خواسته مشتری به‌خاطر اجتناب از درگیری بیشتر، باعث ایجاد اصطکاک کمتری می‌شود.

گرفتن این نوع تصمیمات به هسته‌ی اصلی فرهنگ سازمانی شما ضربه می‌زند. و اگر می‌خواهید سازمانی را برای رشد سریع بهینه کنید، آن فرهنگ باید قابل مشاهده، تکرارپذیر و فراگیر باشد.

(در ادامه‌ی مطلب درباره‌ی چگونگی حل این موقعیت بیشتر توضیح داده خواهد شد!)

فرهنگ، سختی را به‌عنوان صبحانه می‌بلعد

نقش فرهنگ به‌ویژه زمانی حیاتی است که رهبران سعی می‌کنند در زمان‌های نامطلوب و نامطمئنی مانند آنچه در چند سال گذشته تجربه کرده‌ایم، سازمان را هدایت کنند.

بیل اولت مدیر عامل مرکز اعتماد مارتین برای کارآفرینی MIT و مدرس ارشد دانشکده‌ی مدیریت اسلون MITاست. او در مقاله‌ای که برای TechCrunch درباره‌ی اهمیت فرهنگ در رابطه با رشد نوشته است می‌گوید:

«قبلاً فکر می‌کردم فرهنگ سازمانی اهمیتی ندارد. بحث درباره‌ی چشم‌انداز، مأموریت و ارزش‌ها برای افرادی بود که نمی‌توانستند محصولی بسازند یا آن را بفروشند! ما کار داشتیم و این مزخرفات MBA مانع کار ما می‌شد! و بعد اولین شرکت من شکست خورد... زیرا ما هیچ هدف معناداری برای ایجاد وحدت تیمی برای مبارزه در شرایط سخت نداشتیم.»

سیمون سینک، نویسنده، در کتاب پرفروش خود، «رهبران آخر غذا می‌خورند»، بر اهمیت فرهنگ در هنگام غلبه بر سختی تأکید می‌کند. او می‌گوید:

«قدرت فرهنگ، و نه حجم منابع آن، توانایی یک سازمان را برای انطباق با زمانه، غلبه بر سختی‌ها و پیشگامی در نوآوری‌های جدید تعیین می‌کند. وقتی یک حلقه‌ی امنیتی قوی وجود دارد و همه آن را حس می‌کنند، بهترین کاری را که می‌توانیم انجام می‌دهیم. ما به شیوه‌ای که برای آن طراحی شده‌ایم، عمل می‌کنیم. ما با هم متحد می‌شویم.»

اگر شما یک رهبر فروش هستید که به دنبال کمک به رشد شرکت خود از طریق سرمایه‌گذاری در قدرت فرهنگ هستید، در اینجا پنج نکته‌ی مهم برای شما وجود دارد:

۱. توجه داشته باشید که شما لحن را تعیین می‌کنید

دوست من، مولی گراهام، اطلاعات جامعی درباره‌ی فرهنگ دارد. او که یکی از اولین کارمندان فیسبوک بود، مدیر عامل Quip نیز بود که در سال ۲۰۱۶ توسط Salesforce با ۷۵۰ میلیون دلار خریداری شد. او در آنجا از نزدیک با برت تیلور، مدیرعامل این شرکت، که تا همین اواخر مدیرعامل مشترک غول ۱۵۰ میلیارد دلاری بود، همکاری کرد.

او در پستی در FirstRound capital اظهار می‌کند که ۸۰ درصد از فرهنگ شرکت توسط رهبران سازمان تعریف می‌شود. او در این پست داستانی از روزهای اولیه‌ی فیسبوک را به اشتراک می‌گذارد که در آن مارک زاکربرگ، مدیرعامل، از عبارت «یکی از ما» برای کمک به تدوین فرهنگ‌شان استفاده می‌کند. به‌عنوان بخشی از این تمرین، زاکربرگ فهرستی از ویژگی‌هایی را که احساس می‌کرد نشان‌دهنده عضویت در تیم فیسبوک است، نوشت. این فهرست شامل ویژگی‌هایی مانند ضریب هوشی بسیار بالا، داشتن هدف روشن، تمرکز بی‌وقفه بر موفقیت و لذت بردن از تغییر و ایجاد نوآوری در امور می‌شد.

گرچه این توصیف‌گرها پایه و اساس بازنویسی فرهنگ شرکت را تشکیل می‌دادند، واضح است که بسیاری از آن‌ها منعکس‌کننده‌ی شخصیت خود زاکربرگ هستند.

چه بخواهید چه نخواهید، به‌عنوان یک رهبر باید بسیار حواس‌تان به این موضوع باشد که شما که لحن تیم خود را تعیین می‌کنید. آنچه باور دارید، نحوه‌ی رفتار شما و رفتاری که تحمل می‌کنید، مستقیماً توسط اعضای تیم شما منعکس می‌شود.

۲. ارزش‌های خود را مشخص کنید و آن‌ها را قابل‌مشاهده کنید

برای ایجاد موفقیت‌آمیز فرهنگی سازمانی که بتواند تیمی مقاوم ایجاد کند، باید درک روشنی از آنچه شرکت شما نمود آن است، داشته باشید.

چه تصمیم بگیرید از یک رویکرد بالا به پایین برای تعریف ارزش‌های خود استفاده کنید یا ترجیح دهید از پایین به بالا بروید و آن‌ها را از طریق نوعی اقدام جمعی جمع‌سپاری کنید، نکته‌ی کلیدی در اینجا این است که صرفاً این کار را انجام دهید. بدون باورهای سازمانی روشن، تیم شما هیچ زمینه‌ای برای هدایت خود در هنگام حرکت در دنیای اغلب نامطمئن شرکت‌ها ندارد.

با توجه به این نکته، داشتن ارزش‌ها کافی نیست، آن‌ها باید شفاف‌سازی، مکتوب و قابل مشاهده شوند. آن‌ها را روی دیوارها بنویسید، به تمام دستور جلسات اضافه کنید. آن‌ها را با نمایش دادن به کارجوها در فرآیند استخدام ادغام کنید و به‌طور مداوم در طول تمرین‌های آموزشی مرور کنید.

من در آخرین نقش معاونت خودم، می‌خواستم ارزش‌های دانش، رهبری و عمل متقابل را در تیمم ایجاد کنم. این ارزش‌ها در اسلاید اول ارایه‌های تمام جلسات تیمی وجود داشتند، به‌طور دوره‌ای در مورد معنای آن‌ها از اعضای تیم سوال می‌شد، و ما حتی آن‌ها را پشت تی‌شرت‌هایی که در جلسات آغازین خود می‌دادیم، چاپ می‌کردیم.

اگر می‌خواهید فرهنگ شما شکوفا شود، کاری کنید که تیم شما نتواند آنچه را که همگی نماینده‌ی آن هستید، فراموش کند!

۳. ثبات داشته باشید و رفتارهای برنده را تشخیص دهید

شرکت‌های چند میلیون دلاری دائمی نیستند. بسیاری از آن‌ها با وجود تعریف و مستندسازی ارزش‌های شرکت، سقوط کرده‌اند و از بین رفته‌اند.

به‌عنوان مثال، زمانی شرکتی وجود داشت که ارزش‌های آن به‌طور شگفت‌انگیزی مشابه ارزش‌های نیروی هوایی ایالات متحده بود. در واقع، چهار ارزش آن‌ها در لابی اصلی دفتر مرکزی شرکتشان روی سنگ مرمر حک شده بود.

درستکاری، ارتباط، احترام، تعالی.

سپس در پاییز ۲۰۰۱، سقوط معروف انرون کامل شد. در مقاله‌ای که سقوط آن‌ها را مستند می‌کند، نوشته شده است: «رهبری انرون، نهادهای نظارتی را با دارایی‌های جعلی و رویه‌های حسابداری محرمانه فریب داد.» رویه‌های مورد‌استفاده آن‌ها با ارزش‌های اعلام‌شده‌ی آن‌ها مطابقت زیادی نداشت.

به همین دلیل است که اگر می‌خواهید فرهنگی ایجاد کنید که در آن رفتارهای برنده‌ای که با ارزش‌های شما همسو هستند، شناخته شده و مهم‌تر از آن، تکرار شوند، باید آن‌ها را ثبت کنید و وقتی می‌بینید اتفاق می‌افتند، آن‌ها را قابل مشاهده کنید... و این کار باید به‌طور مداوم انجام شود.

ابتدا، با تصمیم‌گیری در مورد اینکه کدام رفتارهای برنده با ارزش‌های شما همسو هستند، شروع کنید. به‌طور مثال، آیا برای نوآوری، یادگیری، کار تیمی یا خدمات مشتریان دیوانه‌وار ارزش قائل هستید؟

سپس، مطمئن شوید که شما و تیمتان مکانیزمی برای برجسته کردن این رفتارها و قابل مشاهده کردن آن‌ها در هنگام وقوع دارید. به‌طور مثال، آن‌ها را در یک شبکه‌ی اجتماعی داخلی مانند Slack (حتی با یک کانال اختصاصی) یا در جلسات منظم شرکت یا تیم مطرح کنید تا تقویت مثبتی را که به دنبال آن هستید، ایجاد کنید. اما به یاد داشته باشید، جملات ستایش‌آمیزی مانند «کارت عالی بود!» یا «کار فوق‌العاده‌ای انجام دادی!» مفید نیستند. دقیق باشید! رفتارهای خاص و نتیجه‌ای را که به همراه داشته‌اند، بیان کنید. هرچه در مورد رفتار و ارزش آن در کسب‌وکارتان دقیق‌تر باشید، تکرار آن برای دیگران آسان‌تر خواهد بود.

۴. برای فرهنگ استخدام (و اخراج) کنید.

تزریق فرهنگ شرکت به فرآیند استخدام شما نه‌تنها راهی عالی برای جذب استعدادهای همفکری است که در بلندمدت با فرهنگ شما سازگاری دارند، بلکه راهی کلیدی برای شناسایی و حذف عناصر سمی نیز است. به عبارت دیگر، استخدام برای فرهنگ نه‌تنها عملکرد را بهبود می‌بخشد، بلکه ضرر را نیز کاهش می‌دهد.

برخی از بهترین سازمان‌ها و رهبران، داستان‌هایی درباره‌ی اخراج حتی اعضای برتر تیم خود به دلیل تأثیر مخربی که بر فرهنگ داشتند، دارند.

مطالعه‌ای در دانشکده‌ی بازرگانی هاروارد روی بیش از ۶۰۰۰۰ کارمند نشان داد که نگه داشتن کارکنان سمی در محل کار، به‌طور قابل توجهی بهره‌وری و سودآوری کل تیم‌ها را با موارد زیر کاهش می‌دهد:

  • ۸۰ درصد از کارکنان گزارش می‌دهند که به دلیل نگرانی از ناراحت کردن کارمند سمی و بی‌ادب، زمان کاری خود را از دست داده‌اند.
  • ۶۶ درصد از کارمندان از کاهش عملکرد گزارش می‌دهند.
  • ۳۸ درصد از کارمندان به‌طور عمدی از کیفیت کار خود می‌کاهند.
  • ۱۲ درصد از کارمندان به دلیل رفتار نامناسب شغل خود را ترک می‌کنند.

علاوه بر این، محققان دریافتند که یک فرد با عملکرد بالا که مطابق با ارزش‌های شرکت کار می‌کند، بیش از ۵۳۰۰ دلار صرفه‌جویی در هزینه ایجاد می‌کند، درحالی‌که اجتناب از استخدام سمی یا اخراج یک کارمند سمی ۱۲۵۰۰ دلار صرفه‌جویی در هزینه ایجاد می‌کند.

این یعنی رهبران می‌توانند معیارهای ارزیابی نه‌تنها مهارت‌محور، بلکه فرهنگ‌محور را در فرآیند استخدام خود بگنجانند. به‌طور مثال، اگر همدلی و هوش هیجانی بخشی از ارزش‌های اصلی شما هستند، از کاندیداها سوالات مصاحبه‌ای بپرسید که به ارزیابی میزان همسویی آن‌ها کمک کند (در اینجا برخی از موارد مورد علاقه‌ی من ذکر شده‌اند).

۵. قابل پیش‌بینی باشید.

فرهنگ کاری است که مردم وقتی کسی نگاه‌شان نمی‌کند، انجام می‌دهند.

مهم است که نه‌تنها در نحوه‌ی زیستن و ترویج فرهنگ خود ثابت‌قدم باشید، بلکه به‌عنوان رهبر نیز قابل پیش‌بینی باشید. حقیقت این است که با رشد تیم و سازمان شما، غیرممکن است که در هر مکالمه یا تصمیمی مشارکت داشته باشید. هدف شما به‌عنوان رهبر باید این باشد که توصیه‌ها و دیدگاه‌های خود را چنان قابل پیش‌بینی کنید که اعضای تیم و همکارانتان بتوانند حتی در غیاب شما آن‌ها را پیش‌بینی کرده و روی آن‌ها حساب کنند.

در مورد مدیر من، که با نحوه‌ی پاسخ به درخواست نامناسب مشتری مشکل داشت، تصمیم گرفتم سوال را دوباره بیان کنم.

«اگر مارک بنیوف، مدیرعامل ما، الان جای تو بود، چه‌کار می‌کرد؟»

پاسخ فوراً روشن شد.

برابری و اعتماد (بین مشتریان و کارمندان‌مان) دو ارزش اصلی ما بودند که عمیقاً در فرهنگ ما ریشه دوانده بودند. بنابراین مدیر بدون تردید با مشتری تماس گرفت و گفت: «گرچه ما به حق شما برای ابراز نظرتان احترام می‌گذاریم، اگر نمی‌خواهید با یک زن کار کنید، Salesforce  احتمالاً شرکتی مناسب برای کسب‌و‌کار شما نیست.»

فرهنگ نه‌تنها نوعی سلاح مخفی، بلکه بخش جدایی‌ناپذیر و حیاتی برای ایجاد یک سازمان و تیم بهینه برای رشد است. اما این به‌خودی‌خود اتفاق نمی‌افتد. این کار مستلزم تلاش مداوم، اجرای آگاهانه و مانند زیباترین باغ‌ها، پرورش باملاحظه است. با پیاده‌سازی رویه‌های درست و اجرای آن‌ها به‌طور زودهنگام و مکرر، هم سود خالص و هم دستاوردهای وجودی می‌توانند خارق‌العاده باشند.

دسته بندی:   فروش
زمان کل:   9   دقیقه
نویسنده:   دیوید پریمیر
خلاصه : 

مشتریان به درخواست‌های شما بی‌توجه هستند؟ مطمئن شوید پیام شما با مقصود آن‌ها همسو است

دیوید پریمیر

بسیاری از فروشندگان و رهبرانی که من در زمینه‌ی کاری‌ام با آن‌ها کار می‌کنم، در نبرد شدید برای جلب توجه مشتریان، با همین مشکل به من مراجعه می‌کنند.

آن‌ها احساس می‌کنند که پیشنهاد و گزاره ارزشمندی برای مشتری دارند، اما مشتریان همچنان به درخواست‌های آن‌ها توجهی نمی‌کنند.

آن‌ها با جملاتی مانند این شروع می‌کنند: «ما می‌توانیم به شما کمک کنیم تا...
...از قدرت هوش مصنوعی برای کسب‌وکارتان استفاده کنید تا به شما کمک کند ۲۰٪ سریع‌تر رشد کنید.»
...درآمد خود را افزایش دهید و هزینه‌های پردازش کارت اعتباری خود را تا ۲۵٪ کاهش دهید.»
...با تجزیه‌وتحلیل‌های پیش‌بینی‌کننده‌ی قدرتمند ما، در زمان کمتری تصمیمات حیاتی بگیرید.»

اما خریداران آن‌ها پاسخ نمی‌دهند.

در گذشته، من درباره‌ی روش‌هایی زیادی برای شکستن مقاومت مشتری از طریق اصلاح پیام‌تان، شروع گفتگو از طریق صحبت درباره مشکلی که حل می‌کنید، و آوردن هدیه‌ی بینش‌های پنهان برای ترغیب آن‌ها به پاسخ، صحبت کرده‌ام.

اما عامل مهم و اغلب فراموش‌شده‌ی دیگری وجود دارد که ممکن است هنگام تلاش برای افزایش چشمگیر پاسخ مشتریان به درخواست‌هایتان، آن را نادیده بگیرید: همسو کردن پیام‌تان با سفر مشتری.

منظورم این است.

تأثیر همسویی سفر

فرض کنید اخیراً به فکر بهبود تناسب اندام‌تان افتاده‌اید. و هم‌زمان که در حال تماشای فید رسانه‌های اجتماعی خود هستید، به یک متخصص تناسب اندام برمی‌خورید که جمله‌ی تبلیغاتی زیر را می‌گوید:

«برنامه‌ی مربیگری اثبات‌شده‌ی من به [افرادی مانند شما*] کمک می‌کند تا در عرض ۳۰ روز نزدیک به 5 کیلوگرم وزن کم کنند و سطح انرژی خود را افزایش دهند.»

  • افراد هم‌تیپ شما (به‌عنوان مثال، مردان میانسال، مدیران پرمشغله، مادران مجرد شاغل و غیره)

اگر برای لحظه‌ای شک و تردید خود را در مورد این ادعای بلندپروازانه و اینکه چگونه این برنامه ممکن است کارساز باشد، کنار بگذارید، و اگر جزو مخاطبان هدف آن باشید و قبلاً هیچ اقدام به‌خصوصی برای تناسب اندام انجام نداده باشید، این پیام ممکن است جذاب به نظر برسد.

به عبارت دیگر، به‌عنوان کسی که در ابتدای سفر تناسب اندام است، ممکن است وسوسه شوید و حداقل بخواهید اطلاعات بیشتری کسب کنید.

اما اگر قبلاً یک سفر تناسب اندام پرتلاطم را پشت سر گذاشته باشید، چه؟

به‌عنوان مثال، فرض کنید در طول سال‌ها برنامه‌های رژیم غذایی و ورزشی زیادی را امتحان کرده‌اید که نتایج مشابهی را نوید می‌داده‌اند و هیچ‌کدام مؤثر نبوده‌اند. یا شاید روی انواع تجهیزات ورزشی خانگی سرمایه‌گذاری کرده‌اید که ادعا می‌کرده‌اند نتایج بزرگی را به همراه دارند که هرگز محقق نشده‌اند. احتمالاً شکی که از تجربیات قبلی شما ناشی می‌شود، باعث می‌شود تا به‌سرعت پیام مربی را نادیده بگیرید. هر چه باشد، در این مرحله از سفر شما، این پیام چیزی بیش از همان وعده‌‌های پوچی که قبلاً شنیده‌اید، به نظر نمی‌رسد.

از طرف دیگر، اگر پیام مربی این بود، چه اتفاقی می‌افتاد؟

«یک سیستم اثبات‌شده برای رساندن [افرادی مانند شما*] به بهترین فرم بدنی زندگی‌شان، زمانی که تمام رژیم‌های غذایی، برنامه‌‌های ورزشی و تجهیزات تناسب اندام دیگری که امتحان کرده‌اند، نتیجه نداده است.»

ناگهان، پیامی که مستقیماً با جایی که شما در سفر تناسب اندام خود هستید، هم‌راستا است، به‌طور کاملاً متفاوتی با شما صحبت می‌کند.

همین اصل در مورد مشتریان شما نیز صدق می‌کند.

یک فرد به‌طور متوسط ​​هر روز تقریباً ۵۰۰۰ تبلیغ و سالانه حدود ۲ میلیون تبلیغ می‌بیند. بنابراین، اگر آن‌ها را با روایتی که شبیه روایت دیگران است و به‌طور خاص روی آن‌ها متمرکز نیست، «بمباران تبلیغاتی» کنید، شما را نادیده می‌گیرند.

اما اگر آن‌ها را با روایتی هدف قرار دهید که با دردها، مشکلات و تجربیاتی که امروز در مرحله‌ی سفر خود پشت سر می‌گذارند، همسو باشد، درگیر می‌شوند!

اعمال اصل سفر به حرکت فروش‌تان

کلید کارساز بودن همین اصل برای پیام شما، به سادگی پاسخ به این ۳ سوال است:

سوال ۱: مشتری هدف شما کیست؟

پاسخ به این سوال شامل تیپ شخصیتی ایده‌آل شما و عواملی مانند نقش، جنسیت، سن، سابقه، موقعیت مکانی، آگاهی از مشکل، قدرت خرید و غیره می‌شود.

سوال ۲: آن‌ها چه می‌خواهند؟

این سوال باید بر مشکلی که آن‌ها سعی در حل آن دارند متمرکز باشد و می‌تواند شامل نتایج قابل‌سنجش و همچنین احساساتی باشد که به دنبال آن هستند. همان‌طور که به تفصیل در کتاب «به همان روشی که می‌خرید، بفروشید» گفته‌ام، احساسات نقش زیادی در هدایت هر خرید دارند، با این حال ارزش و بازگشت سرمایه دو مفهوم حیاتی هستند که فروشندگان اغلب آن‌ها را با هم اشتباه می‌گیرند.

سوال ۳: آن‌ها در کجای سفر خود برای رسیدن به آن هستند؟

پاسخ به این سوال می‌تواند شامل عواملی مانند این‌ها باشد:
• چه اعتراضات ناگفته‌ای ممکن است داشته باشند؟
• چه راه‌حل‌هایی را ممکن است قبلاً امتحان کرده باشند؟
• چه باورهای محدودکننده‌ای ممکن است مانع آن‌ها شود؟

سپس، به لطف این بینش‌ها، پیامی بنویسید که پاسخ سوالات ۱، ۲ و ۳ را در بر بگیرد.

به‌عنوان مثال، بسته به جایی که خریدار در سفر خود قرار دارد، مشخص کنید که این پیام‌های تبلیغاتی ساده‌شده برای همان راه‌حل ممکن است چطور به نظر بیایند.

مربیگری تناسب اندام:
شروع: در یک ماه ۲ کیلو وزن کم کنید.
میانه: بدون رژیم غذایی یا ورزش در یک ماه ۲ کیلو وزن کم کنید.
پایان: پس از اینکه هر کاری که امتحان کرده‌اید شکست خورده، بالاخره به تناسب اندام برسید.

تولید مشتری بالقوه:
شروع: هر هفته ۱۵ مشتری بالقوه جدید ایجاد کنید.
میانه: هر هفته بدون تبلیغات پولی، ۱۵ مشتری بالقوه جدید و جذاب ایجاد کنید.
پایان: هر هفته بدون تبلیغات پولی، ارسال ایمیل به فهرستی بزرگ، یا برون‌سپاری ناامیدکننده، ۱۵ مشتری بالقوه جدید و جذاب  ایجاد کنید.

دستیار مجازی:
شروع: کارهای کم‌ارزش را واگذار کنید تا بتوانید روی رشد کسب‌وکارتان تمرکز کنید.
میانه: با واگذاری کارهای باارزش که هرگز به برون‌سپاری آن‌ها فکر نکرده‌اید، کسب‌وکار خود را رشد دهید.
پایان: آیا شما یک کارآفرین انفرادی هستید که در کارهای حیاتی غرق شده‌اید و معتقدید هیچ‌کس جز شما نمی‌تواند آن‌ها را انجام دهد؟ ما می‌توانیم کمک کنیم!

اما داستان به اینجا ختم نمی‌شود! زیرا وقتی خریدار ایده‌آل خود را با جمله‌ای که احساسات آن‌ها را غلغلک می‌دهد، درگیر کردید، وظیفه‌ی شما این است که به تعمیق آگاهی آن‌ها از مشکل‌شان، علت وجود آن، علت دشوار بودن حل آن به‌تنهایی، و تخصص و دیدگاه منحصر‌به‌فرد شما در مورد راه‌حل برای کمک به حل آن ادامه دهید. فقط در این صورت است که شما به‌عنوان یک پیشنهاد واقعاً منحصربه‌فرد و متمایز ظاهر می‌شوید.

در فروش، واداشتن مشتریان به توجه به جمله‌ی تبلیغاتی شما و درگیر شدن می‌تواند دشوار باشد، به‌ویژه با وجود راه‌حل‌ها و روایت‌های مشابه زیادی که بازار را پر کرده‌اند. با این حال، اگر در این زمینه با مشکل مواجه هستید، همسوسازی پیام‌تان با سفر خریدار ایده‌آل ممکن است همان مزیتی باشد که برای متمایز شدن به آن نیاز دارید.

دسته بندی:   فروش
زمان کل:   13   دقیقه
نویسنده:   دیوید پریمیر
خلاصه : 

اصل روان‌شناختی که همه‌ی فروشندگان باید بیشتر از آن استفاده کنند

دیوید پریمیر

پیشخدمت‌های رستوران برای جبران دستمزد ساعتی پایین خود به انعام متکی هستند. بنابراین جای تعجب نیست که آزمایش‌های متعددی در حوزه‌ی روان‌شناسی اجتماعی انجام شده است تا مشخص شود مشتریان چگونه و چرا انعام می‌دهند. در یکی از این آزمایش‌ها، محققان تأثیر دادن هدیه به مشتریان در پایان غذا را بررسی کردند. یک آب‌نبات کوچک همراه با صورت‌حسابشان.

این مطالعه نشان داد که وقتی پیشخدمت‌ها در پایان غذا یک آب‌نبات به مشتریان خود می‌دادند، انعام‌ها در مقایسه با زمانی که هیچ آب‌نباتی نمی‌دادند، ۳.۳٪ افزایش می‌یافت.

وقتی پیشخدمت‌ها به مشتریان خود دو آب‌نبات می‌دادند (که نشانه‌ی قدردانی بیشتر بود)، انعام‌ها ۱۴٪ افزایش می‌یافت.

سپس محققان چیز متفاوتی را امتحان کردند. به‌جای افزایش مقدار آب‌نبات ارائه شده، نحوه‌ی تحویل هدیه را تغییر دادند. در ابتدا، پیشخدمت‌ها یک آب‌نبات به مشتریان می‌دادند، اما پس از کمی تأخیر، دومی را طوری ارائه می‌کردند که انگار می‌گفتند: «من این کار را برای همه انجام نمی‌دهم، اما به شما یک آب‌نبات اضافی می‌دهم چون خاص هستید.» انعام آن‌ها ۲۳٪ افزایش یافت!

آزمایش‌هایی مانند این، یکی از قدرتمندترین نیروهای روان‌شناختی موجود در زندگی و کسب‌وکار، یعنی عمل متقابل، را نشان می‌دهد.

عمل متقابل چیست؟

عمل متقابل، عملِ پاسخ دادن به یک حرکت، اقدام یا رفتار مثبت (اغلب ناطلبیده) به‌طور مشابه است. این کار اساساً پاداش دادن به کسی به خاطر باملاحظه‌ بودن او از طریق انجام عملی مشابه از جانب خودتان است. شما احتمالاً این پدیده را زمانی تجربه کرده‌اید که کسی به‌طور غیرمنتظره کاری خوب برای شما انجام داده است. حتی اگر این حرکت کوچک بوده باشد.

شاید دوست‌تان اتفاقاً از کنار نانوایی محله‌ی شما رد می‌شد و آن نان مخصوصی را که می‌داند شما دوست دارید، برایتان خریده است. شاید بعد از کار به خانه رسیده‌اید و متوجه شدید که همسرتان یا شریک زندگیتان شام مخصوصی را در اواسط هفته درست کرده است. یا شاید صندوقدار سوپرمارکت از شما به خاطر اینکه عینک شما را قشنگ می‌داند، تعریف کرده است. در هر صورت، این حرکت باعث شده تا شما نسبت به شخص دیگر نوعی احساس دین کنید و میل به جبران آن با ژستی مشابه در شما ایجاد شده باشد.

عمل متقابل می‌تواند نیروی قدرتمندی در زندگی روزمره باشد. اما در دنیای فروش، عمل متقابل از اهمیت فوق‌العاده‌ای در جذب و تبدیل خریداران برخوردار است!

۵ راه برای استفاده از قدرت عمل متقابل در فروش

راه‌های زیادی، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، برای افزودن ارزش به‌عنوان یک فروشنده وجود دارد.

۱. جمع‌آوری اطلاعات

بیشتر ما در معرض سخنرانی‌های فروش کلیشه‌ای و روی اعصاب قرار گرفته‌ایم که در بهترین حالت باعث شده است فروشنده را نادیده بگیریم و در بدترین حالت، تصوری کاملاً منفی از برند شخصی و شرکتی آن‌ها در ذهن ما نقش بسته است. اما وقتی یک فروشنده نشان می‌دهد که اطلاعات کافی را به دست آورده است و برای تحقیق درباره‌ی ما، شرکت ما و تهیه‌ی یک پیام تبلیغاتی بسیار مرتبط و با زمینه کاری ما، وقت گذاشته است، ما در واقع کمی نسبت به او احساس دین می‌کنیم. و گرچه سرمایه‌گذاری شما ممکن است بلافاصله به فروش منجر نشود، حداقل پاسخی از طرف مقابل دریافت خواهید کرد و درک بسیار بهتری از نحوه‌ی هدایت معامله خواهید داشت.

۲. گوش دادن

همان‌طور که در کتاب «به همان روشی که می‌خرید، بفروشید[1]» توضیح داده‌ام، گوش دادن مسلماً مهم‌ترین عامل موفقیت در فروش در دنیای امروزی است. ویلیام یوری[2]، نویسنده‌ی «رسیدن به بله[3]»، در سخنرانی محبوب تدکس خود با عنوان «قدرت گوش دادن»، این سوال را بررسی می‌کند که چرا گوش دادن در رابطه با عمل متقابل بسیار قدرتمند است. وقتی به مردم گوش می‌دهیم و نشان می‌دهیم که به محتوی حرف‌هایشان و احساسات‌شان توجه می‌کنیم، احتمال بیشتری دارد که آن‌ها نیز بخواهند به ما گوش دهند. این کار همچنین نشان‌دهنده‌ی همدلی با طرف مقابل است.

جای تعجب نیست که در گزارش اخیر وضعیت فروش وب‌سایت Salesforce، وقتی از فروشندگان خواسته شد عواملی را که به نظر آن‌ها تأثیر بسیار زیاد یا قابل‌توجهی در تبدیل مشتری بالقوه به مشتری داشته است فهرست کنند، گوش دادن در صدر فهرست قرار گرفت.

۳. به اشتراک گذاشتن منابع مفید

کمک به مشتریان برای تعمیق دانش‌شان درباره‌ی صنعت‌شان، نقش‌شان یا مشکل کسب‌وکارشان، یکی از قدرتمندترین اعمال متقابلی است که می‌توانید انجام دهید. بنابراین به‌جای اینکه با پیام‌های بسیار آشنای «بابت پیگیری سفارش تماس گرفته‌ام» یا «۱۵ دقیقه وقت دارید؟» به سراغ مشتریان بالقوه‌ی خود بروید، مقاله‌ای، گزارشی تحلیلی یا حتی کتابی را برایشان ارسال کنید که به کسب‌وکارشان، چالشی که احتمالاً با آن مواجه هستند، یا مکالمه‌ای که اخیراً با آن‌ها داشته‌اید، مرتبط باشد.

نکته‌ی کلیدی اینجا این است که محتوایی که به اشتراک می‌گذارید، در حالت ایده‌آل باید از شرکت، برند یا محصول شما مستقل باشد و ارزش مشروع به آن اضافه کند. این یعنی بهتر است از منابعی که فریاد می‌زنند «ببینید ما چقدر عالی هستیم!» مانند مطالعات موردی انجام‌شده بر روی مشتریان یا نظرات مثبت آن‌ها، خودداری کنید. درعوض، از گوگل استفاده کنید تا به‌راحتی مقاله‌ی مرتبطی از مجله‌ی کسب‌وکار هاروارد یا مطالعه‌ای از گارتنر[4] یا مک‌کینزی[5] پیدا کنید و آن را همراه با یادداشتی مانند این برای مشتری خود ارسال کنید: «سلام، همین الان این مقاله را درباره‌ی [فلان موضوع] دیدم و مرا به یاد آن مکالمه‌ای انداخت که درباره‌ی [فلان موضوع] با هم  داشتیم که شما [فلان مطلب] را طی آن ذکر کردید. فکر کردم ممکن است برای شما جالب باشد.»

همین! در ازای آن چیزی درخواست نکنید. صرفاً این پیام را می‌فرستید که «به یاد شما هستم.»

۴. دعوت از مشتریان به رویدادهای ارزشمند

همان‌طور که انتظار دارید، دعوت از مشتریان به رویدادهای ورزشی، کنسرت‌ها، شام‌ها و سایر تجربیات، همگی راه‌هایی عالی برای افزودن ارزش هستند. آن‌ها همچنین فرصت‌های شگفت‌انگیزی را برای معرفی آن‌ها به مشتریان همفکر و ارتباط با آن‌ها در سطح شخصی فراهم می‌کنند. فقط یک نکته وجود دارد. شما نمی‌توانید از این رویداد برای معرفی صریح محصول یا خدمات خود استفاده کنید! البته بگذارید تصریح کنم، این بدان معنا نیست که نباید رویدادهایی که شامل معرفی محصول یا راه‌حل هستند را برگزار کرد. قطعاً زمان و مکانی برای آن‌ها وجود دارد. باید به این نکته توجه داشته باشید که این دسته از رویدادها، به همان اندازه رویدادهایی که صرفاً بر افزودن ارزش به‌شکلی غیرمستقیم متمرکز هستند، عمل متقابل ایجاد نمی‌کنند.

قبلاً که معاون Salesforce بودم، ما رویدادهای زیادی برای مشتریان برگزار می‌کردیم، از شام‌های خودمانی گرفته تا کنفرانس‌های پرطرفدار در مقیاس بزرگ. اما وقتی میزان بازگشت سرمایه‌گذاری‌مان در این رویدادها را بررسی کردیم (که بر اساس تعداد مشتریانی که در عرض ۹۰ روز پس از شرکت در رویداد خرید انجام می‌دادند، اندازه‌گیری می‌شد)، یک نوع رویداد ارزش افزوده وجود داشت که از بقیه بهتر عمل می‌کرد!

 (و این کنفرانس عظیم Dreamforce ما نبود.)

اگر علاقه‌مند به کسب اطلاعات بیشتر درباره‌ی نوع رویداد و نحوه‌ی اجرای آن‌ها هستید، این ویدیو را تماشا کنید!

۵. ارائه‌ی بینش درباره‌ی شرکت یا تیم آن‌ها

جفری گیتومر[6]، متخصص فروش، نویسنده‌ی پانزده کتاب، از جمله دو کتاب پرفروش نیویورک تایمز یعنی «انجیلِ فروش» و «کتاب کوچک طلایی بله![7]» است. یک سال که داشتم در یک کنفرانس به سخنرانی او گوش می‌دادم، مطلبی تأثیرگذار و مرتبط درباره‌ی ایجاد عمل متقابل را مطرح کرد.

«چیزی را که مشتریان درباره‌ی شما نمی‌دانند به آن‌ها نگویید. چیزی را که درباره‌ی خودشان نمی‌دانند به آن‌ها بگویید.»

یک مثال عالی از این موضوع مربوط به کارآفرینی بود که وقتی در آخرین جایگاه شغلی‌ام به عنوان معاون فروش کار می‌کردم، با من تماس گرفت. او در حال فروش سیستمی بود که وقتی قهرمانان کلیدی مشتریان شرکت‌شان را ترک می‌کنند و به شرکت دیگری می‌روند، به شرکت‌ها هشدار می‌دهد. او به‌جای اینکه درباره‌ی عملکرد سیستم خود صحبت کند، اطلاعات کافی جمع‌آوری کرد (به شماره‌ی ۱ مراجعه کنید) و هدیه‌ای برای من آورد. یک مثال واقعی از یک قهرمان واقعی ما که واقعاً شرکت را (بدون اطلاع ما) ترک کرد و به جای دیگری رفت. زدن دو نشان با یک تیر: ۱. عمل متقابل و ۲. نشان دادن ارزش سیستم خودش به روشی سفارشی

پرورش ذهنیت عمل متقابل

آیا تا به حال سوال فلسفی را شنیده‌اید که می‌گوید: «بهترین زمان برای کاشت درخت چه زمانی است؟» پاسخ آسان است. ۳۰ سال پیش!

به عبارت دیگر، اگر می‌خواهید از تمام مزایای یک درخت بهره‌مند شوید، به زمان نیاز دارید تا آن را پرورش دهید.

استفاده از قدرت عمل متقابل در فروش نیز همین وضعیت را دارد.

ممکن است واقعاً بخواهید در پایان دوره سه‌ماهه یک فروش سریع انجام دهید. یا خیلی سریع تماس یک مشتری بالقوه‌ی ۵ ستاره را تبدیل به یک معامله‌ی بزرگ کنید. اما انجام کاری «خوب» برای مشتری درست قبل از درخواست خرید، راه درست انجام آن نیست. این یعنی بهتر است عمل متقابل را بیشتر نوعی ذهنیت تلقی کنید و نه یک عمل. به عبارت دیگر، به دنبال هر فرصتی برای افزودن ارزش به مشتریان خود باشید. مانند سپرده‌های بانکی، هرچه این‌کار را بیشتر در طول زمان انجام دهید، ارزش بیشتری در آینده نصیبتان می‌شود. از این گذشته، برای جلو بردن فروش خود، نیاز دارید که مشتریان در طول فرآیند فروش به‌طور زودهنگام و مکرر درگیر فرایند شوند. این درگیر شدن شامل موارد زیر است:

  • پاسخ به تبلیغات شما
  • اعطای دسترسی به تصمیم‌گیرندگان کلیدی
  • به اشتراک گذاشتن احساسات و اعتراضات واقعی خود
  • احساس راحتی کافی برای دادن اخبار بد و سخت به شما
  • افشای اطلاعات مهم درباره‌ی کسب‌وکار و مشکلاتشان

در عالم فروش، عمل متقابل می‌تواند نیروی روان‌شناختی قدرتمندی در جذب و تبدیل خریداران باشد. نکته‌ی کلیدی این است که رفتارهای درست را انتخاب کنید، به‌طور زودهنگام و مکرر انجام‌شان دهید و مطمئن شوید که مشتری می‌داند این کار را بدون هیچ چشم‌داشتی انجام می‌دهید.